اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

تابستانت مبارک اهورای جانم.

و سالهاست انتهای کوچه خرداد به وقت گرمای سوزان قرار عاشقانه بهار است با تابستان که با ناز نگاه بهار و عطش بی پایان تابستان "تیر"  آغوش می گشاید   برای گرمای پر تب و تاب تابستان آمده است تا دلگرم تر بمانیم فصل آب تنی در علاقه هایمان و خنکای هندوانه های شیرین در حوالی پنکه های سرگردان... قدم گذاشتنِ بانوی تابستان بر ساحتِ عمر و لحظه هایت مبارک اهورای جانم... ...
1 تير 1400

سفر دونفره ...

اهورای خوشگلم ... بالاخره بعد از گذشت تقریبا دو ماه ، کار تعمیرات خونه ی مامان نسرین اینا تموم شد و با خاله ها قرار گذاشتیم بریم کمک مامان و خونه رو مرتب کنیم . بابا می خواست ما رو ببره همدان ، ولی من نذاشتم و گفتم موقع برگشتن بیا دنبالمون. آخه قراره زیاد بمونیم !🤩 خاله راضی و ترنم زودتر از ما رفته بودن ، ما هم دهم خرداد سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم طرف همدان ...تا زمانی که اتوبوس راه بیفته ، تو از پشت پنجره کلی برای بابا اشک ریختی ...🤗 تو راه هم کلی خوابیدی ، صبح زود تا رسیدیم بابا محمد و مامان نسرین و خاله و ترنم اومده بودن دنبالمون... ! رفتیم خونه ی مادرجون اینا و اونجا خوابیدیم ، چون هنوز یه سری...
26 خرداد 1400

پایان ماه ِ بهشتی ...

دارد تمام می شود ؛ اردیبهشتی که بوی نابِ باران و شکوفه می داد ، ماه بهشتیِ بینظیری که با همه ی ماه ها فرق داشت ما می مانیم و خیابان هایی ؛ که دلشان برای مهربانیِ ابرهای بهاری، تنگ می شود ، برای نازدانه ی دل نازک فصل ها ، که صدای هق هق شبانه اش ؛ توی گوش کوچه های شهر ، تا همیشه خواهد ماند ... اردیبهشت تمام می شود ، و این خیابان ها ؛ تا رسیدنِ پاییز ، بغض گلوگیرشان را با دو جرعه آفتاب ؛ قورت خواهند داد ... ...
31 ارديبهشت 1400

نرگس هستم هشت ساله

امروز آخرین روز مدرسه‌ی آنلاینش بود... با هم به پایان رساندیم‌اش... کنار دست پسرک و پابه‌پایش مداد تراشیدم... صدا ضبط کردیم و از تکلیف‌ها عکس گرفتیم. هرچند که تدریس در خانه سخت بود ولی یک تجربه‌ی ارزشمند برای تمرین صبوری و وقت گذراندن بیشتر با بچه‌ها بود... و صد البته کلا بچه بزرگ کردن یک کار سخت است... و بعدش مرور کردم تمام مسیر مادری را... ما مادرها شناسنامه‌هایمان سن حقیقی‌مان را نشان می‌دهند ولی قلب‌هایمان جوان ترند... ما همزمان با به دنیا آوردن بچه‌ها یکبار دیگر به دنیا آمدیم... گریه کردیم تا بغلمان کردند و آرام شدیم.... تاتی تاتی کردیم... قاقا خرید...
30 ارديبهشت 1400

تولد 8 سالگی ات مبارک جانانم...

تو به دنیا آمدی و از به دنیا آمدنت ، هزار هزار پروانه‌ی سرکش، در میدان آزادی قلب من انقلاب کردند ... تو به دنیا آمدی و تمام آرزوهای مرده‌ام، جان گرفتند ، شاخه‌های خمیده‌ی احساسم، قد کشیدند و آسمان خاکستری جهانم، پر نور شد. تو به دنیا آمدی و بهار شد، صبح شد، متولد شدم ، پرواز کردم ... چقدر تو را می‌خواهم! پسرم ، تو چکار کرده‌ای که اینقدر تو را می‌خواهم؟؟؟؟ تو چکار کرده‌ای که نور، از کهکشان چشمان تو می‌تابد؟؟ که عشق، از کلام تو آغاز می‌شود، و امید، نام گیاهی‌ست که در باغچه‌ی لبخندهای تو می‌روید. اهورای جانم ... جانانم ... کاش ...
20 ارديبهشت 1400

شب قدر ...

آنکه گم شده است بین هزار و یک شب، شب قدر نیست، آن تویی. که اگر خود را پیدا کنی و قدرش را بدانی و روح را روان کنی و جان را جلا بدهی  و قلب را قوّت ببخشی و دل را دوا، هر شب، شب قدر است و هر روز، روز قدر است و هر دم، دم قدر. آن تقویم که ندیده اش می گیری، عمر توست و آن ماه که به میهمانی خدا نمی روی، همه دوازده ماه است که سفره خدا همیشه پهن است و ضیافتش مدام و رزقش دائم. تو اما مهمان نمی شوی،  چون صاحبخانه را نمی شناسی و خانه را گم کرده ای و شب را نمی دانی و روز را هم. بگرد و پیدا کن هم خودت را و هم خانه را و هم صاحبخانه را... که اگر خانه را یافتی و صاحبخانه را هم؛همه شب ها، شب قدر می شود و همه روزها، روز قدر. قدر خویش را بدان ...
16 ارديبهشت 1400

اردیبهشتت بهشت...!

اردیبهشت ماهت عزیزم ؛ بهشت باد ! دائم ، روالِ زندگی ات غرقِ حالِ خوب روزی درست می شود اوضاع و حالِ ما امّیدواااار باش به این احتمالِ خوب ... ...
15 ارديبهشت 1400

چهاردهیمن سالگرد ازدواج مان مبارک ...

مردی باید باشد که به نام کوچک صدایت بزند جانمت جهانش را به لرزه بیندازد در آغوشت که میکشد ساعت و ثانیه  به یکباره از کار بیفتد مردی باید باشد که برایش  دامن های چین و واچین تنت کنی عطری که دوست دارد را بزنی توی گودی گردنت گیسو بیفشانی بوسه بارانت کند مردی باید باشد که زنانگیِ در پستو مانده را کنار چهارزانوی بودنش در فنجانی چای بهارنارنج هم بزنی دلخوشی را هورت بکشی آرام بخندی بر روزگاری که نه عشق می شناسد نه مردمکان تو را بلد میشود مردی باید باشد که دست توی دستهایت تمام اردیبهشت را  پا به پای هوس های دلت راه بیاید گلپر لبخندهایش بریزد روی گوجه های سبز و خیس دلت آرام بگیرد ...
14 ارديبهشت 1400

روز معلم مبارک.

پسر خوشگلم ، اهورا ... امسال روز معلم ، مثل پارسال تصمیم داشتیم حتما از نزدیک خانم معلمتون و ببینیم و ازشون تشکر کنیم. بعد با خبر شدیم که چند تا از دوستات هم موافق دیدار با خانم رزاقپور هستن و به این ترتیب قرار گذاشتیم دوازدهم اردیبهشت به مدرسه بریم و شما از معلمتون قدردانی کنید. البته روز قبل ، یک شعر قشنگ از کتابت انتخاب کردی و برای معلم تون خوندی ، بعدم با گیتار براشون یک ترانه ی قشنگ خوندی و فیلم هاش و من برای خانم رزاقپور ارسال کردم ... کلی خوشحال شدن و منم کلی ذوق کردم برای سلیقه ی قشنگ تو در قدردانی از معلمت ...اعتراف میکنم که خیلی از سنت بزرگتری پسرم ، یه پسر فهمیده و هنرمند که من به وجودش افتخار می کنم ...😍 ...
12 ارديبهشت 1400