اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

ماه های زندگی پسرم دو رقمی شد...

عزیز دلم ،20 اسفند،پاهای کوچولوت و برای اولین بار توی ماه های 2 رقمی زندگیت گذاشتی و شدی 10 ماهه ... روزها ميگذرند و ماهها مي آيند... روزهاي يك رقمي، روزهاي دو رقمي، ماههاي يك رقمي و ماههاي دو رقمي... اعداد در بودن تو معنا مي يابند و هر روز كه مي گذرد، شهد زندگيمان با تو شيرين تر مي شود. زيبايم... امروز كه بگذرد ده ماه است كه تو را داشته ام ... پسر رویایی من، اهورای بی نظیرم، 10 ماهگی ات خجسته باد.           ...
20 اسفند 1392

نتیجه یک لحظه غفلت...!!!!

یه لحظه ازش غافل شدم ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!! دیدم صداش نمیاد... نگو تمام دستمال کاغذی هارو از جعبه در آورده!!!!!         و بعدم راحت نشست و پا رو انداخت رو پا و من و نگاه کرد!!!!!           ...
12 اسفند 1392

ماجراهای اهورایی!!!!

اهورا کوچولوی من داره بزرگ میشه و ماجراساز...     همیشه خونه ی مادرجون اهورا که میرفتیم با خیال راحت می خوابوندمش روی تخت و یه پشتی گنده می ذاشتم کنار تخت که خدای نکرده اهورا غلت نزنه و یه بالش هم پشت پشتی که یهو پشتی نیفته!!!! چند وقت پیش هم همین کارو کردم و با خیال راحت در اتاق و بستم و رفتم سر سفره شام...همین طور که مشغول خوردن بودیم دیدیم یکی گفت..آوووووووووووووووو!!!!! اهورا بود!!!!! دویدم ببینم چطوری از تخت پایین اومده!!!!دیدم پشتی رو انداخته رو بالش و از روش سُر خورده اومده پایین. در و باز کرده و اومده پیش ما!!!!!     حالا دیگه تا میرسه به تخت پای چ...
8 اسفند 1392

اولین اصلاح مو!!!

چند وقتی می شد که موهای اهورا جونم حسابی نامنظم شده بود... دلم می خواست روز تولدش موهاش و کوتاه کنیم ولی دیدم دیگه صبر کردن جایز نیست و موهای پسرم یه اصلاح اساسی لازم داره:     این شد که 3 تایی رفتیم آرایشگاه شانه به سر که مخصوص بچه ها بودش... محیطش قشنگ بود و اهورا با تعجب اطراف و نگاه می کرد...     یه بچه اونجا بود که مدام گریه می کرد ...خیلی می ترسیدم که اهورا هم نشینه و خدایی نکرده قیچی بره تو چشماش!!!!! ولی پسرم آقاتر از این حرفا بود... قشنگ نشست و به اسباب بازی ها نگاه کرد...     و آقای آرایشگر هم موهای خوشگلش و کوتاه کر...
8 اسفند 1392
11538 0 39 ادامه مطلب

ماشین سواری!!!!(92/11/11)

بالاخره خوجل مامان سوار ماشینش شد... وای چه کیفی می کرد...چنان دست میزد و جیغ می کشید که!!!!! بالاخره پس از ماه ها ما دیدیم که اهورایی خان خانمون با یه چیزی سرگرم میشه و دوسش داره...کل وسایل خونه رو جمع کردیم چون بشکن بشکنای شازده پسر شروع شده!!!! میزا رو برداشتیم...مبل ها رو دور تا دور خونه چیدیم و خلاصه اون وسط یه میدون بزرگ هم واسه ماشین سواری عشقول مامان باز شده!!!! البته حالا اهورا نمی تونه رانندگی کنه ،چون پاش به پدال گاز نمی رسه و فقط می تونه با پاهاش فرمون و بچرخونه!!!! و بابا با یه کنترل از راه دور نقش راننده آقا پسرو بر عهده داره       قربون اون قد و بالات رانند...
27 بهمن 1392

روز عشق ایرانی...یا روز عشق فرنگی؟؟؟!!!!!

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد تنها مدت کمی به اواخر بهمن ماه و اواسط ماه فوریه باقی مانده که روز عشق فرنگی (ولنتاین) و روز عشق ایران باستان و روز زن (سپندارمذگان) به فاصله ی چهار روز از هم قرار دارند      نگرد، نیست. اگر حتی سالنامه را زیر و رو هم کنی، ردپایی از «ولنتاین‌»‌ نمی‌یابی. شاید گردآورندگان تقویم فراموش کرده باشند آن را در میان سایر روزهای ویژه و پرطمطراق ایرانی یا اسلامی جای دهند؛ اما مگر می‌شود این افراد هر سال مرتکب چنین اشتباهی شوند، آخر این چه جشنی است که این‌گونه دل از دخترها و ...
27 بهمن 1392

2 تا 9 ماه!!!!

عشقم...اهورا!!! دو 9 ماه را با تو بودم...9 ماه اول را هم نفس با من سپری کردی و 9 ماه دوم را همپای من...     9 ماه پیش ، چشمانم خیس شد از شوق دیدار تو.تو آمدی و با آمدنت تمام خستگی آن 9 ماه انتظار به پایان رسید... و امروز؛ که 9 ماه از آمدنت می گذرد؛ باید بگویم :که تمام دار و ندارم شده ای!!! باید غنیمت شمرد لحظات با تو بودن را پسرم... 9 ماهگی ات مبارک شیرینم...   ...
26 بهمن 1392

دس دسی...

دس دسی باباش میاد                              صدای کفش پاش میاد!!!!               ...
17 بهمن 1392

یه اتفاق بامزه!!!!

همزمان با سالروز تولد بابا جون یعنی 2 بهمن چهارمین دندون اهورا و همزمان با تولد من یعنی 12 بهمن پنجمین دندون اهورا جونم دراومد!!!! 13 بهمن هم اهورا رسما" چهاردست و پا رفتن و شروع کرد!!!! پسرم طی این یک ماه کلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی پیشرفت داشته!!!! دیگه می تونه دستش و به همه چیز بگیره و بلند شه و چند ثانیه سر پا بایسته!!! برای ابراز احساساتش دهن شو باز می کنه و به صورتمون می چسبونه!!!ولی گاهی هم جو می گیردش و گازمون می گیره!!! وقتی یه چیز خطرناک می بینه می گه اَجیزه و با انگشت اشاره نشونش می ده!!! وقتی خیلی ذوق زده میشه میگه اووووووووووووووووووو...
17 بهمن 1392

تقدیم به مادرم برای تمام زحماتش...

این شعرو در روز تولدم تقدیم می کنم به مامان مهربونم؛     ♥آسمان را گفتم...می توانی آیا ،بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه ، روح مادر گردی؟؟!!!صاحب رفعت دیگر گردی؟؟؟!!! گفت نی نی ...هرگز!!!من برای این کار کهکشان کم دارم...نوریان کم دارم...مه و خورشید به پهنای زمان کم دارم... ♥خاک را پرسیدم...می توانی آیا،دل مادر گردی؟؟؟آسمانی شوی و خرمن اختر گردی؟؟!!! گفت نی نی ...هرگز!!!من برای این کار بوسِتان کم دارم...در دلم گنج نهان کم دارم... ♥این جهان را گفتم،هستی کون و مکان را گفتم...می توانی آیا ،لفظ مادر گردی؟؟؟!!!همه ی رفعت را ،همه ی عزت را ،همه ی شوکت را ، بهر یک ثانیه بستر گ...
12 بهمن 1392