اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

ازدواج مبینا

اهورای عزیزتر از جانم ؛ این روزا با وجود اینکه هنوز از شر کرونا خلاص نشدیم و سایه سنگینش هنوز رو سرمونه ، خیلی خوشحالیم... آخه مبینا نیمه ی گمشده شو پیدا کرد و بعد از مراسم بله برون و عقد ، باربد به جمع خانواده پیوست ... امیدوارم خوشبخت باشن و سال های سال در کنار هم آرامش و عشق رو تجربه کنن. تو هم که مبینا رو خواهر خودت می دونی و همه جا به عنوان آبجی ازش یاد میکنی تو مراسم عقدش سنگ تموم گذاشتی و تا می تونستی رقصیدی و مجلس و گرم کردی... عزیزترینم ، این روزای قشنگ و پر از امید و برای تو آرزو می کنم ... مراسم بله برون :  خرید مراسم عقد : مجلس عقد ( چون نی نی وبلاگ عکس های...
14 مرداد 1400

مردادت بخیر باشد اهورایم...

تیر 1400 را به پایان رساندیم پسرم ... مردادت بخیر باشد. نداشته هایمان را بی خیال... غصه هایمان را بی خیال ... هر چه که دلمان را نا آرام میکند ، بی خیال ... همین که امروز نفس می کشیم ، خوش به حالمان ... عمیق نفس بکش جان مادر ... عشق را ، زندگی را ،بودن را بچش ... ببین ... لمس کن ! و با تک تک سلول هایت لبخن بزن و بخند ... که زندگی زیباست ! فصل میانه ی تابستان ، مرداد ! زیباست ... شب های پر از ستاره اش ... گرما و درخشش طلایی خورشیدش ... روزهای بلندش ... هندوانه و گیلاس و شربت خنک !!! آبتنی سر ظهر در حیاط خانه ی مادربزرگ ... در جوی زلال آب با پای برهنه ر...
2 مرداد 1400

سبحان جان تولدت مبارک.

پسر نازنین من ...؛اهورا همیشه و در هر حال ، به داشته‌ها ، موقعیت‌هاو آدم‌هایِ خوبِ زندگی‌ات فکر کن... به هر چیز یا هر کسی که دنیایِ تو را زیبا و حالت را خوب می‌کند!! و سبب می شود که بخندی ، به رویِ تمامِ روزهایِ خوبی که در راه اند...! و اتفاقاتِ خوبی که خواهند افتاد... و آرزوهایی که برآورده خواهند شد. خوشبختی یعنی همین... که زندگی را سخت نگیری... که حالت خوب باشد.!  سبحان از همان هاست که گفتم ... حالتان با هم خوب است و این حال خوبتان همیشه پایدار ... سبحان عزیزم ...دوست قشنگ اهورا ، تولدت مبارک... ...
27 تير 1400

شعری از الیزابت برت براونینگ برای تو ...

چگونه دوست دارمت؟  بگذار روشهایم را بشمرم  دوستت دارم  به ژرفا و پهنا و بلندایی  که روحم را توان رسیدن به آن هست  آنگاه که سرشار از حسی ناپیدا  به نهایت بودن  و کمال زیبایی هستم  دوستت دارم  به اندازه خاموشترین نیاز هر روز  به آفتاب و نور شمع دوستت دارم  رها  چنان مردمانی که برای حقیقت می جنگند   دوستت دارم  ناب چنان مردمانی که به سماع در می آیند  دوستت دارم  با شوقی  که اندوه دیرسال مرا محو می کند  و با ایمان کودکی ام دوستت دارم  با عشقی که از دست رفتنی می نماید  و با قدیسین از دس...
21 تير 1400

راز زندگی تو هستی!اهورا ی شیرین من

اهورایم ... معنای راز زندگی را می دانی ؟! راز زندگی درک کردن می‌خواهد!!! زندگی چیز کوچک و بی‌معنی نیست که راحت بتوان از آن گذشت، زندگی از هرچیزی که فکرش را کنی گران تر و دست نیافتنی تر است ...؛ راز زندگی تو هستی!اهورا ی شیرین من بودنِ تو، سلامتیِ تو و خنده هایِ شیرینت و ضربان قلبی که هر ثانیه می‌شنوی و چشمانی که هر روز صبح می‌گشایی !! راز زندگی... دیدن دوباره ی هر روز توست... پسرکم، آدمی یکبار به دنیا می آید و یکبار زندگی می کند پس تا میتوانی زندگی را زندگی کن ... ...
20 تير 1400

خواب را به چشم هایت دعوت میکنم

بخواب کودک ِ دلنشین ِ دلبر  ِ من سار ها چه کوک میخوانند ! برای بهانه های خواب ِ تو... چشم هایت چه دلبرانه است ! ناز کنار ِ ناز ِ چشمان ِ تو هیچ است ... دستهایت بوی عشق میدهد. چشم هایت تمام ِ فصل های عاشقیست...  تو عشقی ؟ یا عشق تو ؟ چه عاشقانه میشود  نگاه هایمان وقتی به هم میرسند ... بخواب کودک ِ دلنشین ِ دلبر ِ من ...
1 تير 1400

تابستانت مبارک اهورای جانم.

و سالهاست انتهای کوچه خرداد به وقت گرمای سوزان قرار عاشقانه بهار است با تابستان که با ناز نگاه بهار و عطش بی پایان تابستان "تیر"  آغوش می گشاید   برای گرمای پر تب و تاب تابستان آمده است تا دلگرم تر بمانیم فصل آب تنی در علاقه هایمان و خنکای هندوانه های شیرین در حوالی پنکه های سرگردان... قدم گذاشتنِ بانوی تابستان بر ساحتِ عمر و لحظه هایت مبارک اهورای جانم... ...
1 تير 1400

سفر دونفره ...

اهورای خوشگلم ... بالاخره بعد از گذشت تقریبا دو ماه ، کار تعمیرات خونه ی مامان نسرین اینا تموم شد و با خاله ها قرار گذاشتیم بریم کمک مامان و خونه رو مرتب کنیم . بابا می خواست ما رو ببره همدان ، ولی من نذاشتم و گفتم موقع برگشتن بیا دنبالمون. آخه قراره زیاد بمونیم !🤩 خاله راضی و ترنم زودتر از ما رفته بودن ، ما هم دهم خرداد سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم طرف همدان ...تا زمانی که اتوبوس راه بیفته ، تو از پشت پنجره کلی برای بابا اشک ریختی ...🤗 تو راه هم کلی خوابیدی ، صبح زود تا رسیدیم بابا محمد و مامان نسرین و خاله و ترنم اومده بودن دنبالمون... ! رفتیم خونه ی مادرجون اینا و اونجا خوابیدیم ، چون هنوز یه سری...
26 خرداد 1400

پایان ماه ِ بهشتی ...

دارد تمام می شود ؛ اردیبهشتی که بوی نابِ باران و شکوفه می داد ، ماه بهشتیِ بینظیری که با همه ی ماه ها فرق داشت ما می مانیم و خیابان هایی ؛ که دلشان برای مهربانیِ ابرهای بهاری، تنگ می شود ، برای نازدانه ی دل نازک فصل ها ، که صدای هق هق شبانه اش ؛ توی گوش کوچه های شهر ، تا همیشه خواهد ماند ... اردیبهشت تمام می شود ، و این خیابان ها ؛ تا رسیدنِ پاییز ، بغض گلوگیرشان را با دو جرعه آفتاب ؛ قورت خواهند داد ... ...
31 ارديبهشت 1400