چند اتفاق در یک ماه!!!
دردونه جونم...
این ماه پراتفاق ترین ماه تو چند سال اخیر برای ما بوده...
اگه جشن تولد تو و کنکور ارشد من و سالگرد ازدواج مون و نادیده بگیریم...5 تا اتفاق دیگه می مونه که خدا رو شکر همه خیر بودن...
اول جشن تولد مبینا که تو یه سفره خونه قشنگ و دنج برگزار شد و خیلی هم خوش گذشت و تو هم حسابی ترکوندی...
بعد تولد پسرخاله خوشگلت مانی ...که درست 6 روز بعد از تولد 3 سالگی تو به دنیا اومد و فاصله سنی تو و مانی مثل فاصله سنی من و خاله ها شد...
اتفاق قشنگ بعدی مشرف شدن پدرجون به کربلای معلا بود...
و سوغاتی های زیبایی که برای شما آوردن...
و عروسی وحید ...
و اتفاق آخر دیدار تو و مانی بود...با اینکه خیلی دوسش داشتی و مدام بوسش می کردی ، حسابی حساس شده بودی و از مامان نسرین می خواستی تو رو تو پتو بذاره و بغلت کنه و بهت شیر خشک بده
از خدا می خوام روزهای در کنار هم بودنمون پر از اتفاقای خوب و قشنگ باشه و لبخند از روی لبامون محو نشه...آمین!