دلنوشته ای برای تکه ای از خودم...
اهورا...
شايد خدا تو را به خاطرِ اين به من داد ،
كه هم وزن معصوميتت دوستت داشته باشم...
شايد بايد باهم،
بعدهاي بعد از اين،
بخنديم و برقصيم !!
رهاي رها...
شايد به خاطر ِ اين تو يك تكه از من شدي كه
خدا به من اجازه داد
تكه هاي احساسم را در تو تكثير كنم.
جانكم ، دلتنگي هايم را ببوس
تا تمام ِ گريبانم بوي تو را بگيرد.
تا
نقش لبهاي كودكانه ات با طعم ِ مبهم ِ دنياي يك نفره ات
روي پوستم بماند.
يك تكه از من كه نامش دل است
ديوانه وار
دارد تو را هر روز عاشق تر ميشود.
من تصميم گرفته ام عشقت را به رخ ِ تمام ِ تاريخ بكشم.
مي خواهم خدا را ببوسم
كه تو را در من خلاصه كرد.
ميخواهم رج هاي غصه هاي خنده دارم را بشكافم...
و شادي داشتن تو را ببافم...
به رنگ آبي...
آبی به رنگ آسمان...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی