جوجه های اهورا
اهورای من...
چند وقتی بود که جوجه می خواستی ، یعنی دقیقا از روزی که جعبه ی پر از جوجه های رنگی رو کنار پیاده رو دیدی...
با وجود مخالفت زیاد من و بابا ، بالاخره ما رو تسلیم کردی و دو تا جوجه خریدی...
جوجه ها مدت زیادی با ما بودن و تو حسابی باهاشون سرگرم شده بودی...بزرگ شدن شون و از روی سفیدشدن پرهای رنگی شون می شد فهمید...
ولی تو به داشتن 2 تا جوجه اکتفا نکردی و بهانه پشت بهانه که اردک می خوای!!! و این غیر ممکن بود...زندگی آپارتمانی و اردک ؟!!!!! و مجبور شدیم به خاطر راضی شدن تو دو تا جوجه ی دیگه بخریم و به این ترتیب جوجه های تو شدن 4 تا...
ولی متاسفانه چند روز از اومدن جوجه های جدید نگذشته بود که یک روز خونه مادرجون اینا صدای بلند جوجه ها رو شنیدیم و تا خودمون و به حیاط رسوندیم گربه 2 تا از جوجه هاتو ( صورتی و زرد ) خورده بود...دو تای دیگه رو نجات دادیم و تو دو تا جوجه ی صورتی و زرد دیگه به جای اونا خریدی ، ولی جوجه های باقی مونده افسرده شده بودن و یکی بعد از دیگری افتادن کف جعبه و ...
اینم آخرین عکس از جوجه ها قبل از حمله ی پیشی خان بدجنس...
خیلی ناراحت بودی و حتی گریه کردی...ولی هیچ کاری از دست ما ساخته نبود...جز دلداری !!! باز هم جوجه می خواستی ، ولی این بار سرسختانه با خواسته ات مبارزه کردیم و بعد از چند روز بالاخره ماجرای جوجه فراموش شد...