سفر دو نفره!!!
اهورا ی گلم...
تابستون که میشه یعنی یه سفر طولانی به تویسرکان در پیشه...امسال هم مثل سالهای قبل ، قرار شد بریم پیش باباجون و مامان نسرین و یه مدت پیش شون باشیم. فقط این بار یه فرق داشت اونم این که من و تو بدون بابا باید می رفتیم و بعدا بابا خودش میومد دنبالمون. در ضمن این اولین سفر تو ، عزیز دل مامان با اتوبوس بود.
لحظه ی رفتن و هیچ وقت فراموش نمی کنم ... تو چنان بغض کرده بودی که حتی نمی تونستی حرف بزنی ! بابا که بغلت کرد زدی زیر گریه و اونقدر گریه کردی که بابا مجبور شد همین طوری بدون برنامه با ما تو اتوبوس بشینه و بیاد تویسرکان.
بابا دو سه روز بعد برگشت آذرشهر ، و این بار تو با رضایت ازش خداحافظی کردی. من و تو هم 20 روزی موندیم و حسابی خوش گذروندیم. واقعا لحظاتی که با بابا و مامانم سر می کنم قشنگ ترین لحظه های زندگیم حساب میشن.
اینم مهدیه جون...دختر صمیمی ترین دوست مامان که درست هم سن خودته و فقط یک ماه زودتر از شما به دنیا اومده !
خواستنت تمام شدنی نیست
خواستنی تر میشوی هر لحظه . . .!!!