باقی مانده تعطیلات ...
اهورا جان ...
روزهای باقی مانده از تعطیلات و هم با پدرجون اینا بودیم...یک روز رفتیم بناب ، واسه خوردن کباب😁
این تخم شترغ مرغ و هم از بناب خریدی ، آقای فروشنده گفت این تخم مرغ حداقل برای صبحانه ی 20 نفر کافیه😐 خلاصه قرار شد فردا صبح همراه با خاله عارفه و دایی ناصراینا ، همه با هم صبحانه، تخم شترمرغ بخوریم... در ضمن فروشنده گفت که باید با چکش یا قند شکن بشکونیمش!!!😀صبح روز بعد همه منتظر صبحانه بودن که رفتی تو یخچال و تخم مرغ و برداشتی و چون برات سنگین بود انداختیش زمین🤕و اون تخم مرغ سرسخت شکست...سریع برش داشتیم و با بقیه تخم مرغی که تو پوستش باقی مونده بود صبحانه دست کردیم و اتفاقا همونم برا همه بس بود!!!😜ماجرا به خیر گذشت!!!
یه روزم رفتیم خونه ی دایی جواد اینا ... به تو و ایلیا خیلی خوش گذشت. بعدازظهر هم رفتیم سینما و با توجه به اینکه فیلم « لاتاری » چند تا بازیگر طناز داشت ، فکر کردیم همون و ببینیم و یک کم بخندیم ...ولی فیلم سراسر آه و غصه بود و کلی هم اشک ریختیم!!!
و شام در برکه ، هم به خاطر روز پدر و هم به خاطر اینکه پدرجون به زودی برای عمل جراحی می رفتن تبریز...
اهورا...
دوست داشتنت را به من بسپار ...
تا با تار و پود جانم،
بهترین تن پوش عشق را برایت ببافم ...!!!