اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

اهورا نقشه می کشد !!!

1397/7/17 18:40
نویسنده : نرگس
364 بازدید
اشتراک گذاری

سومین هفته ی مهر ماه و می گذرونیم... متاسفانه اهورا مشقاشو توی کلاس نمی نویسه و حتما باید بیاد خونه و همراه من یا بابا با کلی خواهش و تمنا بنویسه!!! هیچ وقت فکر نمی کردم مشق نوشتن اهورا اینقدر سخت باشه... یه خط می کشه ، نیم ساعت دراز میکشه و دستاشو تکون میده که من خسته شدم!!!

کلی قربون صدقه ، کلی خواهش ... کلی التماس و آخر سر هم کارمون به قهر میکشه...

دیروز از مدرسه که رسیدم اهورا دفترشو گرفت جلوی چشمام و گفت : خودم تنهایی تو مدرسه نوشتم... تازه خانوممون برام استیکرم چسبونده !! خیلی خوشحال شدم و بوسیدمش... خستگی اون روز واقعا از تنم در رفت!!!بعدم یواشکی با امیر مشورت کردیم که جایزه براش چی بخریم...که تشویق بشه و تو کلاس با بچه های دیگه مشق شو بنویسه!

عصر، امیر که اومد خونه یه قفس و یه پاکت کوچولو دستش بود!! اهورا سریع رفت تا از ماجرا سر دربیاره و وقتی فهمید بابا برای جایزه ی کارِ خوبش براش دو تا فنچ کوچولو خریده از خوشحالی نمی دونست باید چی کار کنه!!! بالا و پایین می پرید و جیغ می زد و باباشو می بوسید...

 

 

 

 

و این تازه نصف ماجرا بود...

امروز ، اهورا از صبح بهانه میگیره که من دلم درد می کنه ، نمیرم مدرسه ... و چون این بهانه مال اوایل سال بود و بابا خوب می شناختش ، قبول نکرد و بردش مدرسه !!!

اهورا هم از زنگ اول فقط گریه می کنه و با آه به خانم محمد حسینی می گه دلم برا مامانم تنگ شده ، بعد، گریه ها شدیدتر میشه و اهورا اضافه میکنه که من برای مامانم نگرانم!! و بعدم یه نقاشی می کشه و با سوز و گداز از خانم شون می خواد روش بزرگ بنویسه مامان ِ عزیزم خیلی دوستت دارم !!!

خلاصه مربی شک می کنه که احتمالا تو خونه ی ما مشکلی هست و شاید من تو خونه نیستم و... مجبور میشه زنگ میزنه به امیر... امیر هم با عجله میره مدرسه و وقتی اهورا رو میبینه که چشماش از گریه پف کرده با خودش می بردش مغازه. یهو اهورا میگه ... خوب ، بابا خوب شد اومدیم ، حالا برو فنچامو بیار که دلم براشون تنگ شده !!!

امیر😐

من😐

خانم محمدحسینی😐

کل مدرسه 😐

و😐😐😐

 

پسندها (9)

نظرات (6)


2 خرداد 98 22:40
چه فکر خوبی هم به ذهنش رسیده😀
نرگس
پاسخ
میبینی واقعا ؟!!!!
مامان مهلامامان مهلا
3 خرداد 98 1:20
منم😐
نرگس
پاسخ
😐
مامان مهلامامان مهلا
3 خرداد 98 1:21
امان از دست بچه های حالا😁
اهورای شیطون...🤗
نرگس
پاسخ
چی بگم...😐
🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
3 خرداد 98 9:00
😅😍
نرگس
پاسخ
😐
❤️Maman juni❤️Maman juni
3 خرداد 98 10:57
بهتر میشه بیشتر بچه ها همینجورین عزیزم
نرگس
پاسخ
😐
مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
7 خرداد 98 14:17
سلام عزیزم. 
اون دفتر شطرنجی اهورا برام خیلی جالب بود. خودتون سرمش ها رو واسش می کشیدید!؟ یا واسه مهد؟ میشه عکس چند تا دیگه شون رو هم بزارید.؟؟
ممنون می شم. 😘
 
نرگس
پاسخ
عزیزم مال پیش دبستانیِ ... مگه برای شما ندادن ؟؟! ولی چشم اگر دوست داشتین شماره تون و تو خصوصی برام بفرستید عکساشو خدمت تون ارسال کنم.