اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

سفرنامه نوروز 98 ( آبادان )

1398/1/11 14:39
نویسنده : نرگس
303 بازدید
اشتراک گذاری

پسر خوبم ، اهورای خوش سفرم...

بعد از اهواز رسیدیم به آبادان...شهر زیبا با مردمی فوق العاده خونگرم و مهمان نواز ... واقعا این حرف در حد تعارف نیست و به جرئت می توانم بگویم آبادانی ها مهربان ترین مردم ِ ایران هستند. دل بزرگ و خوش زبان ... با آن لهجه ی زیبایشان !!!

با اینکه آبادان شهریست در خوزستان ، و مرکز استان نیست ، از اهواز زیباتر و آبادتر بود ... و این بی شک به دلیل وجود پالایشگاه بزرگ نفت در این شهر است...در دهه های پیش، آبادان بر خلاف شهرهای دیگر کشور ، فرودگاه بین المللی داشته ، ایستگاه فرستنده رادیو و تلویزیون داشته ، دانشکده ی نفت داشته و آن موقع ها مهمترین و خاطره انگیزترین شهر ایران بوده...( به نظر من الآن هم خیلی خاطره انگیزه !!!)

از رستوران هایش نگویم که عطر و بوی غذاهایشان هوش از سر آدم می برد ... چه ادویه هایی !!!چه ماهی هایی !!!چه مزه هایی !!!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

صبح اولین روز اقامت مان در آبادان ، به مسجد زیبای رنگونی ها رفتیم...

اولین گروه انگلیسی که برای تاسیس پالایشگاه به آبادان آمدند ، کارکنان پالایشگاه رانگون برمه ( میانمار ) بودند . این گروه با خود یک عده دستیار به آبادان آوردند که عمدتا رانگونی الاصل و مسلمان اهل سنت بودند . به همین لحاظ پس از ورود خود به آبادان در صدد تاسیس یک مسجد برآمدند که با موافقت پالایشگاه روبرو شد و بدین ترتیب مسجد رنگونی ها در سال 1300 شمسی ( حدودا اواخر دوره ی قاجار ) در ساحل اروند رود احداث شد. این مسجد خیلی شبیه به مساجد و معابد هندی می باشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

آموزشگاه حرفه ای کارآموزان پالایشگاه نفت آبادان...

با گسترش روز افزون فعالیت صنعت نفت و پالایشگاه آبادان ، مشکلاتی از سوی کارگران غیرایرانی به وجود میادو بعد از اعتصابات کارگری سال 1308 و لغو قرارداد دارسی ، شرکت نفت ایران و انگلستان موظف به آموزش ماقبل استخدام و تربیت نیروی ماهر کارگری ، مهندسی و کارمندی ایرانی شد.و این  آموزشگاه به عنوان اولین مرکز رسمی قبل از استخدام ایجاد گردید و الآن هم به صورت موزه درآمده ...

 

پسرم ، در ابتدای ورودمون به آموزشگاه ، راهنمای مهربون ، شما رو به اتوبوس زیبای مدرسه برد که من و یاد کارتون سفرهای علمی می انداخت و چقدر من این کارتون و دوست داشتم . توی اتوبوس شما می تونستی با هر وسیله ی نقاشی که دوست داری نقاشی بکشی تا از گشتن توی آموزشگاه خسته نشی...

 

 

 

 

 

 

 

( تزیینات روی دیوار دستکش کارآموزای آموزشگاست...)

 

 

 

 

 

 

این آقا که از کارآموزای همین آموزشگاه بودن ، از خارج کشور اومده بودن تا با دیدن این موزه خاطرات شون زنده بشه . ایشون گفتن که اکثر کارآموزای اون موقع خارج از کشور هستن .

 

 

کتابخونه ی کارآموزا که تمام کتابها به زبان لاتین بود ... و میزان سواد کارآموزای اون دوره رو مشخص میکنه...

 

 

 

 

 

 

 

اولین جایگاه پمپ بنزین در ایران ...

با همون پمپ بنزین قدیمی ... فقط کارگر ِ پمپ بنزین ماکته و بقیه چیزها واقعین !!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کلیسای ارامنه...

این کلیسا در سال 1337 توسط ارمنی های مقیم آبادان ساخته شده و نکته جالب در مورد این کلیسا آن است که یک دیوار مشترک با مسجدامام موسی بن جعفر دارد که نمونه ای زیبا از هم نشینی، تفاهم و احترام متقابل میان پیروان ادیان و مذاهب مختلف را نشان می دهد...

 

 

 

 

اینم یادمان شهدای  آتش سوزی سینما رکس ...

 

 

و بازار بزرگ ماهی فروش ها ...

اولش بوی بد اجازه نمی داد وارد بازار بشیم ولی بالاخره بعد از تحمل 10 دقیقه عادت کردیم!عجایبی توی این بازار بود که بیا و ببین!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اینم مامان نسرین و  آقای ماهی فروش مهربون که کلی ازش ماهی خریدیم...

 

 

 

 

 

اروند رود ِ زیبا که طرف دیگرش کشور عراق است ...

 

 

 

اهورا جان این آقای مهربون آبادانی کنار شط باهات عکس گرفت و بعدم به عربی از همسرش خواست که اونم عکس بگیره و با زحمت به فارسی به من گفت که هیچ وقت عکسا رو پاک نکن...و مگه میشه مهر و محبت و از صفحه ی دل پاک کرد!!!

 

 

 

قرار بود فردا هم خرمشهر و بگردیم . فاصله ی خرمشهر و آبادان فقط 5 کیلومتره!!!

پسرم ، دو سه روزی بود که همه ی اهل فامیل زنگ می زدن و حالمون و می پرسیدن . مثل اینکه خرم آباد و خوزستان سیل اومده و همه نگران ما بودن . ولی ما که سیلی ندیدیم...

خلاصه عصر که به خونه رسیدیم، سرایدار بهمون گفت که اگر قراره بمونید تا هفته بعد باید آبادان باشید وگرنه باید صبح زود حرکت کنید و زودتر برید، چون قراره دریچه های اضطراری سد دز و باز کنن و احتمال سیل خیلی زیاده .

بنابراین بعد از شام رفتیم خرمشهر ... شهری که هنوز اندوه جنگ از در و دیوارش می بارید. با دل گرفته سوار کشتی تفریحی شدیم ... ولی فضای شاد کشتی حالمون و خوب کرد... خیلی خوب !!! آهنگ شاد بندری و رقص مردم تو کشتی ... توی هر کشتی تفریحی یه سرباز بود که کنترل فضا دستش باشه و جالب اینکه سرباز کشتی ما خیلی پرانرژی از اول تا آخر سفر کوتاهمون رقصید .

 

 

 

 

 

و آخرین روز سفر ...

 

 

آبادان و خیلی دوست داشتم ... به خاطر فضای تمیز شهر ، دیدنی های فراوان ،مردم با فرهنگ ، خونگرم و دوست داشتنی ...!!! راهنماهای مهربان و با حوصله ، فروشنده ها ی منصف و خندان و...و...و...هزار تا دلیل دیگر.

همه ی ایرانی ها باید حداقل یک بار آبادان و مردمان خوبش و ببینن . حیفه که کشور خودمون و نبینیم و با فرهنگ زیبایش آشنا نشویم...

سفرمون به پایان رسید پسرم...با کوله باری از خاطرات زیبا و به یادماندنی ...

پایان.

پسندها (3)

نظرات (3)

✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
8 مرداد 98 13:05
اهوراجونم خوشگل پسر انشالله همیشه بهت خوش بگذره😍😍😘😘💙💙
نرگس
پاسخ
ممنون🌸
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
10 مرداد 98 0:09
خاله نرگس تشریف میارین نی نی‌گپ؟
به شما درخواست فرستادم
نرگس
پاسخ
بله حتما...
مامان نسرین
7 مهر 98 13:11
اهورای مهربونم نوروز 98 با تو عزیز و پدر و مادرت و خاله راضی اینا خیلی خوش گذشت ... به امید روزی که بزرگ بشی و خودت اینا رو بخونی تا بدونی چه جاهای خوبی رفتیم.😘
نرگس
پاسخ
انشالله ...
واقعا خوش گذشت مامان . یکی از به یاد موندنی ترین سفرهامون...