اولین اردوی اهورا...
پسر نازنینم ... اهورا جان.
قرار بود شما پیش دبستانی ها رو هم همراه با اردوی مدرسه ببرن اردوگاه ، ولی بعد مثل اینکه پشیمون شدن و اردوی شما رو انداختن حیاط خلوت پشت مدرسه . روز قبلش با بابا رفتی خرید و کلی خوراکی خریدی . قربونت برم که اینقدر هم سالم خرید کردی ... شیر ، شیر کاکائو...و...
منم برات یه ساندویچ خوشمزه درست کردم ... خانم معلم تون گفته بود که می تونید اسباب بازی هم با خودتون بیارید. چند تا اسباب بازی معمولی هم خودت انتخاب کردی و هر کدوم و من و بابا پیشنهاد کردیم ، قبول نکردی و گفتی نه ...!!! خراب میشه !!!
خلاصه خیلی بهت خوش گذشته بود...چند تا عکس هم خانم محمد حسینی عزیز برامون فرستاد . خیلی برام جالب بود که خودت تنهایی چجوری خوراکی هاتو خوردی و مستقل بازی کردی ، زیرانداز پهن کردین ، حتی لباس عوض کردی . قربونت برم من . کاش مدرسه نبودم و از یه جایی ، یواشکی میومدم میدیدمت.خیلی دوسِت دارم اهورا... بند بند تنم به بودنت متصله ...😘
اینا هم عکسای روزیه که با همکارای مامان رفتیم باغ مهدیه جون و چقدرم خوش گذشت واقعا...
پسرم...
بی خیال ِ حرف ِ این و آن باش...
وقتی خودت از زندگی ات لذت ببری ؛
دیگر نگران قضاوت های دیگران نخواهی بود...
و این یعنی خود ِ زندگی...