این روزها ...
اهورای نازنینم ،
مدارس به خاطر کرونا همچنان بسته اند و مجبوریم با هم تدریس های آنلاین آقای فتاح عزیز رو ببینیم و با هم درس بخونیم و بنویسیم و تمرین کنیم ...
البته درس دادن به شما و تمرین تو خونه خیلی سخته ، فکر کن تو مدرسه شما 5 ساعت کامل درس می خونید و تمرین و تکرار میکنید ولی تو خونه حاضر نیستی بیشتر از یک ساعت تمرین کنی ...
این ویروس لعنتی ، با تمام بدی هاش حداقل ارزش معلمای عزیز و به همه نشون داد...
روز معلم ، برای معلم نازنینتون یه دسته گل گرفتیم و با یه هدیه ناقابل و یه نقاشی خوشگل که با دستای کوچولوی خودت کشیدی رفتیم منزل آقای فتاح ...البته همون دم در بهشون تبریک گفتیم و تو هدیه تو تقدیم کردی و وقتی برگشتیم توی ماشین ، دیدم اشک تو چشمات جمع شده ، فکر کردم اشک شوق دیدن ِ معلم تونه !!!
ولی تو گفتی اینقدر تو و بابا حرف زدین نذاشتین من خودم بگم آقا روزت مبارک!!!😐
وااای !!! درست می گفتی پسرم ، ما با تعارف و احوالپرسی های زیادمون اجازه ندادیم تو و آقای فتاح یه دقیقه با هم حرف بزنید و عجب کار اشتباهی کردیم !
بابا سریع به آقای فتاح زنگ زد و تو تلفنی روزشون و تبریک گفتی ...
این سهل انگاری مامان و ببخش پسرم ... من یک عکس یادگاری از تو و معلمت نگرفتم یا حتی عکس نقاشی !!!
چرا من اینجوری شدم ؟!!!!! واقعا نمی دونم . فقط ببخش و بذار به حساب این روزهای به هم ریخته که همه رو واقعا خسته و درمانده کرده !!
اینم عکسی که مدرسه بهتون هدیه کرده ...ببینم می تونی خودت و پیدا کنی ...!!
و دیگه این روزهامون با اردک های ملوس اما بد بوی تو می گذره آقا اهورا ! باور کن اشتباهی بزرگ تر از این نیست که اردک و توی آپارتمان نگهداری ! درِ حموم و که اصلا نمیشه باز کرد ، اگه بالکن یا حیاط داشتیم اصلا مشکلی نبود ولی اینطوری خیلی بده ... خیلی بد !برا همین هم ترجیح میدیم بیشتر اردکا رو بیرون نگه داریم تا توی خونه ...!
تا اینکه ، یه روز بدجور تب کردی و مریض شدی ، اول ترسیدیم که خدایا ، نکنه کرونا باشه !!!سریع بردیمت دکتر و ایشون گفتن که نه ، فقط یه سرماخوردگی ساده ست ... فردای اون روز حالت خوب شد و دندون جلوییت افتاد !و دندون جدیدتو دیدیم که اون زیر داره خودش و نشون میده ، یعنی که سلام ، من دارم میام بیرون !
و ما فهمیدیم که تب دیروزت به خاطر اومدن این مهمون سفیده !!!
اما این تب و بهانه کردیم که شاید به خاطر وجود اردکا تو خونه ، مریض شدی و سپردیمشون به یکی از آشناها که مدام توی باغ هستن و می تونن ازشون تو باغ نگهداری کنن... البته بماند که خیلی گریه کردی .
و من از این بابت خیلی ناراحتم ، چون از یک طرف تو رو درک می کنم که عاشق حیواناتی و تو این سن دوست داری از یه حیوون کوچیک مراقبت کنی و از طرف دیگه موقعیت خونه مون و میبینم که با وجود یه حیوون ، فضا سریع مسموم میشه و برای سلامتی همه مون ضرر داره .
ما رو می بخشی پسرم ؟!
دیگه این که خیلی دوست دارم ...به قول آقای قیصر امین پور:
دوست ترت دارم از هر چه دوست
ای تو به من از خود من خویشتر
دوست تر از آنکه بگویم چقدر...
بیشتر از ...
بیشتر از ...
بیشتر !!!