اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

اُمیکرون...بیماری ویروسی جدید

اهورا جان ... بالاخره بعد از دو سال تو خونه موندن و مواظبت کردن ، ماسک زدن و فاصله اجتماعی رو رعایت کردن بالاخره شتر کرونا در خونه ی ما هم خوابید . البته تازگی ها سویه جدیدی از کرونا همه گیر شد که اسمش اُمیکرونه...و اول من گرفتار این ویروس شدم ، بعد بابا و بعد هم تو ...خدا رو شکر دوره ی بیماری کوتاه و سه روزه بود ...ولی از درد و عذابش نگم که واقعا وحشتناک بود!😪 برای تزریق سرم چنان سروصدایی راه انداختی و آنچنان گریه می کردی که ترسیدم خدای نکرده دچار تشنج بشی...😐 ...
30 دی 1400

زمستانت گرم...

پاییز گذشت ... می شنوی صدای سرد زمستان را ؟! زمستان ، این پیرمرد خسته و رنجور از راه رسیده...آمده تا به بهانه ی سرمایش ، با آغوش های گرم ، جبران کنیم کمبود عاطفه اهالی این دیار را... آمده تا با نگاه های گرم ، جبران کنیم سردی رفتار این اهالی را... آمده که خوشبختی را جار بزنیم با دو فنجان چایِ گرم و نگاه های پر از عشق... ...
7 دی 1400

یلدای 1400

یلدا بهونه ست... ولنتاین و سپندارمذگان هم ، نوروز،چهارشنبه سوری... همه بهانه اند ... تا تو احساس شور و شوق کنی ، قلبت تندتر بزنه ، لبت به لبخند باز باشه و برق نگاهت حال کسی رو عوض کنه ... هر روز و هر لحظه ات پر از آرامش پسرم ... پر از لبخند... پر از عشق💕 جشن یلدای امسال دو بار برگزار شد ، یک شب مراسم مبینا که چند روز زودتر از یلدا بود و شب یلدای اصلی هم خونه ی مصطفی و فاطمه جون بودیم... ...
30 آذر 1400

من از قبل عاشقت بودم...

اهورا ، پسرم... انگار قبل از آمدنت،تو را دوست داشتم! انگار تو را در جایی و در جهانی دیگر دیده بودم انگار همه آن چیزهایی را که دوست داشتم در تو می دیدم... انگار تمام رویاهایم تکه تکه بهم چسبیده بود و آرزویی را که در دلم داشتم با حضور تو برآورده شد! همه چیز قبل از آمدنت شروع شده بود دوست داشتنت بهانه بود! من از قبل عاشقت بودم... ...
25 آذر 1400

این روزها...

جان جانانم اهورا ... آبان هم رخت سفر بسته است🍂 زرد و نارنجی این روزها را از یاد نبر🍁 چتر خیال باز کن و زیر باران قدم بزن...🍂 صدای خش خش برگ ها ملودی زندگی ست...🍁 ...
30 آبان 1400

روز کتاب مبارک.

اهورای من ... قشنگ ترین ... مهربان ترین ... حالا که خداوند محبت بسیار کرده و تو را به من داده ، به هر شکلی که می‌شود؛ زنده باش و دستان زمخت زندگی را محکم بگیر. خیال بباف، نفس بکش، کتاب بخوان، ذوق کن. زیر باران خیس شو... توی خیابان با دوستت بلند بخند... موزیک گوش کن، برقص ، فیلم ببین...  بزرگ که شدی، سن و سال را بی خیال...از قضاوت‌ها نهراس !! ساده، ذوق کن ، و سبز باش ، بکر باش، دیوانه باش. از طرح ناموزون ابرها، به دهکده‌های خیال برس... سرکش باش و بدون آسمان و بال، پرواز کن ... چای بنوش و شعر بخوان و دیوانگی کن. دنیا به قدر کافی، آدمِ بی‌ذوق...
24 آبان 1400

پاییز خود را چگونه گذراندید؟!

پسرک من ، این پاییز ، پر بود از مراسم و مهمونی...هنوز سایه کرونا روی همه ی دورهمی ها هست... منتها خدا رو شکر که آمار مرگ و میر خیلی پایین اومده و این موضوع به همه دلگرمی داده به که می تونن مثل قبل دور هم جمع بشن. عروسی مصطفی و فاطمه جون که یه شب زیبا و به یاد ماندنی بود...( 1400/07/19 ) مراسم پاگشای مبینا ، دو روز تکاب مهمون خانواده ی باربد بودیم.( 25 و 26 مهر 1400 ) مراسم پاگشای مبینا ، آذرشهر...این دفعه خانواده ی باربد مهمون مادرجون اینا بودن. با بچه هاشون به تو خیلی خوش گذشت...(1400/08...
23 آبان 1400