اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 7 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

سلام سمبل و خداحافظ!!!!!!!!!!!!!!!!

1394/1/27 15:47
نویسنده : نرگس
542 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزترینم اهورا؛

با دیدن علاقه ی شدید تو به حیوانات و پرندگان تصمیم گرفتیم یه حیوون یا پرنده خونگی برات بخریم.راضیچند وقتی بود که در این مورد تحقیق می کردیم و از چندین مغازه و آکواریوم و پرنده فروشی دیدن کردیم.بالاخره یک روز بابا زنگ زد و خبر داد که دوست اهورا رو خریدم و دارم میارمش خونه!!!!چشمک

و نیم ساعت بعد بابا با دوست جونی شما خونه بودن:جشن

 

سمبل خان

 

و چون خیلی وقت بود دنبال یه همچین دوستی برای شما بودیم ، اسمش و هم از قبل انتخاب کردیم!!!!خندونک

 

«سَمبَل خان»

 

خلاصه سمبل خان شد دوست اهورای من...با وجودی که می ترسیدی بهش دست بزنی ، ولی چنان عاشقش بودی که تا از خواب بیدار میشدی می گفتی ...سمبل؟؟؟!!!!

و بدو بدو می رفتی کنارش.هر جا می رفتیم باید می بردیمش و دم به دقیقه هم باید بهش شیر و بیسکوییت مادر می دادیم آخه فقط 4 ماهش بود!!!!خلاصه بعد از چند روز دیدیم تو حسابی بهش وابسته شدی و حتی یک لحظه به چیز دیگه ای جز اون توجه نمی کنی!!!!این شد یه زنگ خطر...

می ترسیدم یه بلایی سرش بیاد و تو نازنینم مریض بشی.تا اینکه یه روز یکی از دوستای بابا گفت دور نوک سمبل قارچ زده و همین موضوع باعث شد تا خیلی زود از بابا بخوام سمبل و از خونه ببره...

دو سه روزی بهانه می گرفتی و دنبالش می گشتی...شاید بعدها وقتی خودت یه نی نی خوشگل داشتی حس من و درک کنی...تو برای من و بابا از همه چی مهم تری...

 

سمبل خان و اهورا

 

سمبل خان و اهورا

 

سمبل خان و اهورا

 

پسرک کوچک من...

نوشتن زیباترین کار دنیاست...

و زیباتر از آن...

چشم توست که آن را می خواند...

من هر روز خاطراتت را با عشق فراوان می نویسم؛

تا روزی که خودت آنها را بخوانی ...

 و آن روز گوشه ای از عشق مرا به خود درک خواهی کرد...

بهترینم...

اهورا!!!!
 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)