بهار را زندگی کن...
زمستان
آخرین حرف هایش را
روی آخرین برگ
از آخرین شاخه آخرین درخت
نقاشی می کند...
و لای پنجره ی یخ کرده ی اسفند می گذارد.
بهار اما پشت در است؛
حالش خریدنی ست...
آمده تا مبتلا کند !!
با فروردین ناز می کشد ، با فروردین دل می برد ،
و به اردیبهشت که می رسد...
امان از اردیبهشت !!!
امان از اردیبهشت که بوی ماه و آسمان می دهد...
اردیبهشت عاشق است !
سرش را روی شانه خرداد می گذارد
و با قصه های لیلی
هوای شهر را مجنون می کند...
مثل بهار باش...
گاهی ابری...
گاهی بارانی...
و گاهی سرخوش و آفتابی.
بگذار دریا با تو همراه شود...
در کوچه هایی قدم بگذار
که عطر بهار نارنج
عشق را تحمیل می کند!!
پنجره را باز کن
تا آخرین حرف های زمستان
در آغوش باد رنگ فراموشی بگیرد.
بهار را باید عاشق بود...
بهار را باید بویید...
بهار را...
من می گویم بهار را باید به گونه ای زندگی کرد که انگار تکرار نخواهد شد!!