همدل با مامان نسرین...
پسرم ، پسر مهربانم ،
مامان نسرین بعد از عمل جراحی و سپری کردن دوره نقاهت ، و بعد از گذروندن سومین جلسه ی شیمی درمانی به تویسرکان رفت ، چون هم خیلی دلتنگ مادرجون و آقاجان شده بود و هم دلتنگ خونه ی خودشون ... قرار شد ما بریم پیششون بمونیم.
بابا امیرت برای اینکه مامان نسرین راحت باشه و خوب استراحت کنه و یه موقع معذب نباشه با ما نیومد و من و تو با اتوبوس راهی همدان شدیم.
اول که رفتیم روحیه مامان داغون بود ، ولی رفته رفته با حضور ما و محبت های بی دریغ فامیل حالش بهتر شد ...
تقریبا دو هفته تا جلسه بعدی درمان وقت داشتیم و ما هم کل این مدت پیش بابا و مامان بودیم. امیدوارم سایه پدر و مادر از سر هیچ بچه ای کم نشه ... وجود اوناست که خونه رو گرم و دلنشین می کنه .با مامان اینا خیلی گردش و باغ و پارک رفتیم . روزای آخر موندنمون تو تویسرکان حتی با مامان بازار هم رفتیم و خرید کردیم. خیلی بهمون خوش گذشت . و دیدم که حال مامانم چقدر بهتر شد !!!
قبل از بیماری مامان گاهی دلم می خواست خودم تنهایی تو شهر بگردم یا دلم هوای دیدن دوستی رو می کرد ، یا جایی ، یا خرید چیزی ، ولی این بار حتی دلم نمی خواست لحظه ای از مامانم دور باشم . بیماری بهم فهموند که لحظات خوش با هم بودن کوتاهه و باید قدر لحظه لحظه با عزیزان بودن و بدونم.
کسی چه می دونه فردا چه خبره ...
پسرم، قدر لحظه های با شما عزیزای دلم بودن رو بیشتر می دونم ... به قول مادرجونم ، آدمی ... دمی !!!این دم ها رو از دست ندیم.
شرمنده ام از اینکه تو این سفر14 روزه فقط لحظه ی اومدن و برگشتن ازت عکس گرفتم اهورا جانم.بذار به حساب اینکه دلم می خواست لحظه لحظه ی این روزا رو با مادر عزیزتر از جونم باشم و حتی ثانیه ای حتی به اندازه یک عکس کوچولو ازش غافل نشم ❤️
💛لحظه ی رفتن به همدان ...
💛توی اتوبوس...
💛خونه ی عمه عفت و بودنت با رها...
💛و برگشتنمون...