روحت شاد مادربزرگ عزیزم...
تاریک شد هوا و تو رفتی به شهر نور بی درد و ترس کردی از این زندگی عبور
از آن زمـــان که فاصــله افتاد بیــن ما هر شب به یاد قبـــل تو را می کنم مرور
یک چهره داشتی پر از احساس های ناب یک قلب مطمئن پر از ایمان و عشق و شور
دستی که از لطافت بسیار پینه داشت عمری پر از شرافت و از کینه هـــا به دور
رفتی اگر چه از نظر چشـــم ما ولــی از یاد ما نمی رود آن چشــمه ی صبـــور
گاهی چقدر زود دیر میشود ...
دیر میشود برای دوباره دیدنت ...برای لمس کردن دستان خسته ات ...تو دیگر نیستی و این تمام ماجراست!!!
روحت شاد مادربزرگ عزیزم...
چقدر با تو خاطره داشتم ... چه روزهایی از کودکی ام که با تو گذشت!!!
هر کسی به این مجلس می آید دست خالی نیاید........یک فاتحه از ته قلب ،محبت شماست.......هدیه تان دعایی از جنس بهشت باشد برای کسی که جسمش برایش تنگ شده بود.........پشت پایش روی زمین آب نمی ریزیم ..........چون بهشت را برایش تا ابد می خواهیم!
"امروز را برای بیان احساس به عزیزت غنیمت شمار..شاید فردا احساسی باشد اما عزیزی نباشد"
پی نوشت: مادرزبزرگم چهارشنبه شبی از زمستان بار سفر بست و از خاک به افلاک پرگشود..روحش شاد و یادش گرامی....