ماهگرد تولدت مبارک...
اهورا جانم...
نگاه به حالایمان نکن!!!
ماهم خوب میشویم...
باران میبارد و با حالی خوش، زیر باران قدم میزنیم ...
اسفند است و بارانهایش و بیخیالی...
اسفند است و یک قلپ چای و آرامش...
هرچند که کمی خستهایم و حالمان خوب نیست،
ولی هنوز هم میشود لابهلای تمام دلهرهها به صدای باران و قل قل سماور گوش داد و آرام شد...
میشود به صلابت ساقههای گیاه نگاه کرد و استحکام گرفت...
نگاه به حالایمان نکن عزیزم!
قرار نیست همیشه از پشت شیشه باران را تماشا کنیم و در نهایت اندوه، به خیابانهای تاریک و مه گرفته زل بزنیم...
قرار است خوشی زیر پوست ما هم بلغزد و صدای لبخندهامان گوشهای خیسِ خیابان را پر کند...
نگاه به حالایمان نکن گلم، قرار است رد شویم از این درد، قرار است رو به راه شویم...
امروز بیستم اسفند است... نمی دانم چندمین ماهگرد تولد توست پسرم... فقط چون بیستم هر ماه دلم را میلرزاند، و این روزها سخت محتاج شاد شدنیم و برایش پی بهانه می گردم ، آمدم بگویم ماهگرد تولدت مبارک...