اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

سفر سه روزه به دشت لار

1399/4/14 14:31
نویسنده : نرگس
119 بازدید
اشتراک گذاری

اهورای من ...

دشت لار ، یکی از دشت‌های دیدنی ایرانه که در مرز دو استان تهران و مازندران قرار گرفته ، این دشت زیبا نزدیکه تهرانه و منطقه ای به شدت بکر و تماشاییه...گردش در قسمت هایی از این دشت زیبا آزاده و همه می تونن به این دشت سفر کنن و از طبیعت زیبای لار لذت ببرن ، اما قسمت هایی هم به خاطر حفاظت از محیط زیست ، ورود ممنوع هست و منطقه ی بکر در واقع همین قسمت هاست ...

پسرک من ،

عمو مهدی اینا مجوز ورود به منطقه ی ممنوعه ی لار و دارن و مامان نسرین و خاله اینا رو چند باری با خودشون برای استراحت به اونجا بردن ، ولی خب قسمت نبود که ما هم باهاشون باشیم ، امسال به خاطر وجود کرونا و کمبود سفر و  روحیه ی خسته مون تصمیم گرفتیم با عمو مهدی اینا یه سر بریم لار ...

و چه سفری بود انصافا !!! لذتی که سفر به لار برای من داشت با لذتِ هیچ سفری قابل مقایسه نبود ، هوای عالی ، آب فراوان و گوارا ، صدای آبشار و زنگوله ی بزها ، نبودن دکل مخابرات و قطع ارتباط با دنیای مجازی ، سکوت شب ها ، و ... و ... و ...!

 ابتدای سفر ،  رفتیم تهران و خونه ی خاله مرضی اینا ...مامان نسرین و بابا جونم اومده بودن ، ولی خاله راضی اینا رفته بودن خمین و نتونستن بیان ...

اینم ابتدای ورود به دشت زیبای لار ...آفتاب صبح و گرما تو تهران آدم و ذوب میکرد ، اینجا اما با اختلاف دمای خیلی خیلی زیاد ، خنک بود و مطبوع !

اینقدر چشمه ی پر آب و گوارا اینجا هست که قابل شمارش نیست ... آب زلال ، خنک و خوشمزه که من و به وجد آورده بود !!

فردای روزی که به لار رسیدیم ، آماده ی رفتن به کوه و آبشار بزرگی که بالای کوه قرار داشت شدیم ...چه طبیعتی ! چه هوایی ! چه گل هایی !!! دشت پر بود از گل و گیاه های دارویی ، عطر آویشن و گلپر فضا رو پر کرده بود ، صدای گوشنواز جوی پر آبی که از بالای کوه و آبشار سرچشمه گرفته بود ... ! هر چی از زیبایی فضا تعریف کنم ، باز هم کمه و اصل مطلب و نمی تونم ادا کنم...فقط می تونم بگم هر چی بالا می رفتیم خسته نمی شدیم و فقط لذت محض بود !

برگشتنی ، عمو مهدی برامون از رودخونه ماهی گرفت ... اونم با دست !!! قزل آلای خال قرمز !!! خیلی خوشمزه بود !

صبح زود شیر بزها رو به ترتیب می دوشیدن و باقی مونده رو میذاشتن برای بزغاله ها !!! وای ، چقدر قشنگ بود که صبح توی سیاه چادر،  با صدای بع بع بزغاله ها چشم هاتو باز کنی و عطر خوش صبحگاهی رو استشمام کنی ، با آب یخ چشمه صورت بشوری و صبحانه تو ، تو دشت زیبای لار بخوری ... چقدر قشنگ بود در کنار عزیزان بودن و تمام توجهت معطوف به اونا به خاطر نبودن هیچ گونه وسیله ی ارتباطی ...

اهورا ،

به نظر من جای همه خالی بود، همه ی کسانی که ما میشناسیم و نمیشناسیم ... همه باید لذت این چنینی رو تجربه کنند ! و خوش به حال ما که خدا این سفر زیبا رو در سرنوشت مون قرار داد ...

خورشید که غروب میکرد ، هوا سرد میشد ، اینقدر سرد که مجبور میشدیم بخاری روشن کنیم ( توی دشت لار درخت نیست و حتی یک تکه چوب هم برای روشن کردن آتیش وجود نداشت ! ) ، اونم تو تیر ماه !!!و کلی لباس بافتنی و جوراب و ... و موقع خواب هم لحاف های کلفت رومون میکشیدیم و از شدت سرما تا صبح زیر لحاف ِ به اون کلفتی گلوله میشدیم ... خیلی لذت داشت ... خیلی ! خیلی !

اینم چادر همسایه ی پایین دست تو شب !!! چادر ما هم همین شکل بود ولی از شدت سرما و ترس از سگ های وحشی  نتونستم کمی دورتر برم و عکس چادر خودمون و بگیرم...

سفر سه روزمون به پایان رسید ، با یک بغل خاطره ی خوش ، با ریه هایی پر از اکسیژن خالص و چشمانی که از دیدن زیبایی لبریز بود...من کلی هم گیاهان دارویی جمع کردم و شستم و خشک کردم ، با آب چشمه و وسیله ی عرق گیری عمو هم، عرق آویشن و پونه گرفتیم .

امیدوارم باز هم به این بهشت زیبا سفر کنیم ؛ همیشه دلتنگ دشت لار خواهم بود ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)