نوروز 1394 مبارک...
بهار شاخه شاخه زمستان را پشت سر گذاشت، پله پله بهملاقات ما آمد و كوچه كوچه روشني پراكند.
بهار آمد و قندي كه در دل اسفند آب شده بود را به طربناكي شفافي كه در ريشه گياهان جريان داشت پيوند زد، سكون و سكوت زمستاني كوچ كرد، حالا زلالي در سرشاخههاي درختان قدم ميزند.
بهار آمد با بنفشههايي كه به قول شاعران تمام وطنشان جعبهاي چوبي در كنار پيادهروهايي است كه موتورسواران از آن ميگذرند.
بهار آمد با پرندگاني كه تا ديوار نه چندان بلند حياطمان پايين آمده و گاه پيشاپيش رهگذران دانه برميچينند از كوچههايي كه عابراني قديمي دارد.
بهار آمده است، اين را جيبهاي دوخته شده كتهاينو كودكان و پيراهن تازه اتو شده پدران و تبسم طربناك دختراني ميگويد كه سرماي زمستان را فراموش كردهاند.
بهار سرشارتر از هميشه زمستان را طي كرد و در مويرگهاي حيات جريان يافت. سرماي اسفند در آفتاب نورسته فروردين ذره ذره آب ميشود.
عيد آمد و ما گناهسوزي خود را در شب چهارشنبهسوري به گياهرويي شنبه اول فروردين پيوند ميزنيم و آنگاه شمرده شمرده بهار را به تك تك آدمهايي كه نامشان زبانمان را شيرين ميكند، تبريك ميگوييم و آرامآرام به استقبال مردمي ميرويم كه امروز فقط لبخند ميزنند.
بهار آمد، عيد آمد، سالي تازه از راه رسيد، ما 365 روز پير شديم و خوشحاليم كه سالي تازه از راه رسيده است.
عيد آمد .... سرشاخهها باز هم دزدكي از ديوار همسايه سرك ميكشند و عيد را با زبان بيزباني تبريك ميگويند.
بهار آمد و ما بار ديگر فرصت پيدا كرديم كه لبخند بزنيم، كه تبريك بگوييم كه نو شدن و نو بودن را جشن بگيريم.
نوروز 1394مبارک...