خدایا شکرت...
گاهی وقتا یه تلنگر لازمه ...
برای اینکه عزیزانت و بیشتر از همیشه دوست داشته باشی...
برای اینکه به آهنگ صداشون بیشتر دقت کنی ...
برای اینکه محکم تر بغلشون کنی و ببوسیشون...
اهورا ، پسرم...
یه اتفاق افتاد...
که نمی تونم بگم تلخ بود یا شیرین...
تلخ بود ماجرای تصادف وحشتناک بابا و مامانم ...
و شیرین بود سالم موندن هر دوشون و بوییدن دوباره عطر تن شون و شنیدن دوباره ی صدای قشنگ شون و لمس دوباره آغوش گرمشون...
نمی دونم چطور باید از خدا تشکر کنم...
فقط می تونم ساده بگم... خدا جونم ممنونتم... ممنون... برای داشتن دوباره ی بابا و مامانم...
و ساختن یه روز قشنگ همراه فرشته های مهربون زندگیم به شکرانه ی سلامتی شون...سفر یک روزه به دهکده گنجنامه ی همدان...
غار آکواریومی گنج نامه ...
مجموعه ی تفریحی گنج نامه...
تله کابین گنج نامه ( عالی بود )...
ارتفاعات زیبای الوند...
آبشار و کتیبه های تاریخی گنج نامه...
خدایا شکرت که فرصت دوباره ای به همه ی ما دادی...