اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

روزت مبارک دانش آموز قشنگ من.

پسرم ، اهورا ... خدا رو شکر که امسال و همزمان با کلاس سومی شدن شما ، مدارس حضوری شد. البته کلاس تون به دو گروه تقسیم شدو یک روز در میون می رفتید مدرسه. متاسفانه همون روزای اول ، به فاصله ی دو سه هفته ، سه تا معلم عوض کردید و این خیلی نگران کننده بود. البته نگرانی منم بی دلیل نبود ، معلم جدیدتون ، اولین سال تدریس شون بود و اونجوری که انتظار می رفت ، ضرب و تقسیم و به صورت مفهومی به شما آموزش ندادن... اما عوضش خیلی مهربون بودن و  اینکه بعد از دو سال از خونه رفتی بیرون و با بچه ها درس خوندی و بازی کردی ، همه ی دلشوره ها رو میشست و با خودش می برد. خدا رو شکر که این روز دانش آموز تو مدرسه ای. روزت مبارک دانش آموز قشنگم ...
13 آبان 1400

بازگشت دوباره...

اهورای من ...پسر زیبایم ؛ مدت هاست از تو ننوشته ام ، مدت هاست وقت نمی شود مادرانه هایم را اینجا برایت ثبت کنم . تقریبا دو سالی می شود!!بگذار به پای گرفتاری های زندگی ...، از یک طرف درس ، از طرفی کار و مدرسه و از همه مهم تر تو ! اهورا جان ، این روزها زمان بیشتری را برای آموزش و با تو بودن سپری میکنم .فکر نکنی اگر چیزی اینجا ثبت نشده از غفلت یا بی خیالی بود ... نه ، همه چیز من تو هستی ، تمام وقت من و بابا برای توست و تا جایی که بتوانیم در کنار تو ، برای رسیدن به آرزوهای قشنگت تلاش می کنیم... امروز دوباره و یکهو دلتنگ نوشتن شدم. سعی میکنم خاطرات جامانده را دوباره ثبت کنم تا یادگاری باشد برای روزهای آینده ات ...🤭 ...
9 مهر 1400

پاییز از راه رسید...

دانه های پاییز را سر انداختم ! نود دانه... یک عشق از زیر ، یک خوشی از رو...! تا گره بخورند در هم ، شالی شود بر روی دوشت ...! تا از سردی روزگار نرنجی... اولین روز پاییزت پر از دلخوشی اهورا جانم🍁 ...
1 مهر 1400

تولد ترنم...

نازنین پسرم ، اهورا... تولد ترنم نزدیک بود و خاله خواست که حتما حتما تو تولدش باشیم . حتی می گفت ترنم مدام نقاشی میکشه و تو نقاشیش همه ی ما رو دور خودش کشیده . منم خیلی دلتنگ بابا و مامانم بودم ، قرار شد چند روز زودتر بریم تویسرکان و بعد از اونجا همراه با باباجون و مامان نسرین بریم تهران برای تولد ترنم.خیلی بهمون خوش گذشت ؛ مثل همیشه ... اصلا مگه میشه آدم پیش پدر و مادرش باشه و خوش نگذره ؟! کلی گردش رفتیم و خوش گذروندیم. یه روز و هم اختصاص دادیم به همدان گردی ، که البته به خاطر شدت دوباره ی کرونا همه جا تعطیل بود و فقط گشتی توی شهر زدیم و نهار و گنجنامه خوردیم. کمی هم خرید و برگشتیم خونه ... ...
31 شهريور 1400

بودنت ...

اهورا ، قشنگم ، عزیزم ... بودنت بوی نون سنگکِ تازهٔ صبحِ جمعه رو میده، بوی چوب سوختهٔ وسط جنگل، بودنت صدای بارون روی شیروونی چوبی میده، بودنت بوی وانیل و شکلات داغ میده وسط یه روز سرد زمستون، بوی کولر آبی همراه یه کاسه آلوچهٔ نمک‌زده وسط گرمای تابستون، مهربونم ، وقتی هستی انگار آدم سرِ ثانیه آخر چراغ قرمزو رد میکنه، انگار ثانیه آخری که غذا بسوزه یادش میاد که زیر گازو خاموش کنه، یکی یدونه ام ؛ وقتی هستی همون حسی رو داره که بعد از ده ساعت کار میای خونه و خودت و رها میکنی رو تخت، همون حسی که جای رد کش جورابتو میخارونی، همون حسی که بچه یه سا...
1 شهريور 1400

کوتاهی مو و تغییر چهره

چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی جان ِ شیرین ِ دلم ، مثل ِ نفس می مانی ... من کویری پُر ِ اندوه و تو لبریز ِ بهار بر دل تب زده ام ، برف تر از بارانی... چه بگویم ، چه نه ؟ انگار خبر داری از آن از نگاهم همه ی حس مرا می خوانی ... چشم بد دور که دیوانه ی لبخند توام... تو مرا در دل ِ صد حادثه می خندانی... Before: After: ...
16 مرداد 1400

ازدواج مبینا

اهورای عزیزتر از جانم ؛ این روزا با وجود اینکه هنوز از شر کرونا خلاص نشدیم و سایه سنگینش هنوز رو سرمونه ، خیلی خوشحالیم... آخه مبینا نیمه ی گمشده شو پیدا کرد و بعد از مراسم بله برون و عقد ، باربد به جمع خانواده پیوست ... امیدوارم خوشبخت باشن و سال های سال در کنار هم آرامش و عشق رو تجربه کنن. تو هم که مبینا رو خواهر خودت می دونی و همه جا به عنوان آبجی ازش یاد میکنی تو مراسم عقدش سنگ تموم گذاشتی و تا می تونستی رقصیدی و مجلس و گرم کردی... عزیزترینم ، این روزای قشنگ و پر از امید و برای تو آرزو می کنم ... مراسم بله برون :  خرید مراسم عقد : مجلس عقد ( چون نی نی وبلاگ عکس های...
14 مرداد 1400