23 ماهگی مبارک جگر گوشه ی من...
نمی دانم چرا این روزها اینقدر سریع و تند رد می شوند ...مدام ثانیه شماری را می بینم که تند تند شماره هایش زیاد می شود...گاهی می ترسم.. نه از افزایش سنم که از گذران وحشتناک زندگی و استفاده نکردن هایم...حالا خدا را شکر که با بودن تو حداقل خیلی از روزمرگی هایم کمتر شده...هر روز دنبال کار جدیدی هستی تا یاد بگیری...واین دلبستگیمان را بیشتر می کند...این که همبازی هم هستیم شیرین ترین لذت دنیاست...
روزهایم پُر شده از تو...پر از "کلاغ پَر "و "قایم باشک"... و تنها خداست میانمان که می بیند و حس می کند لذت درونم را...
از روز اول عاشق این دستان و انگشتان کوچکت بودم ...همان ها که حالا خوب یاد گرفته ای چطور به کار بگیریشان...یک بار برای نشان دادن چیزی که دلت پیشش است و بار دیگر برای گفتن" هیس "...که من عاشقانه این هیس گفتنت را دوست دارم....
هیچ وقت فکرش را نمی کردم این چنین شیرین کنی زندگی ام را...خدایا می شود این ها را دید و شاکر نبود!!!
23 ماهگیت مبارک جگر گوشه