بوی ماه مهر...
پسرکم اهورا...
امروز که اولین روز از ماه مهره می خوام برات بگم که بابا و مامان چه جوری با سواد شدن؟!!!
می خوام برات بگم که ما با باز کردن کتاب فارسی می آموختیم که همیشه با نام خدا که بهترین سرآغاز است آغاز کنیم:
می خوام برات بگم که ما با کوکب خانم که زنی پاکیزه و با سلیقه بود پاکیزگی را آموختیم:
با خانواده آقای هاشمی به سفر رفتیم:
با دهقان فداکار ، ایثار و از خود گذشتگی را یاد گرفتیم:
با کبری تصمیم گرفتیم از وسایلمون خوب مراقبت کنیم:
با لاک پشت و پرنده یاد گرفتیم بی جا سخن نگوییم:
با شعر دو کاج ، کمک به درماندگان را یاد گرفتیم:
با داستان روباه و زاغ، هوشیاری و زیرکی در برابر حیله گران را یاد گرفتیم:
با شعر باران ، طراوت و شادابی را تجربه کردیم:
هر بار با شعر بوی ماه مهر ، از میان کوچه های خستگی می گریختیم و فصلی نو در زندگی را تجربه می کردیم:
آره عزیز مامان
مامان و بابا این جوری با سواد شدند و درس زندگی آموختند.اون موقع ها دلخوشی ما جمع کردن انواع پاک کن و مداد تراش بود:
یادش بخیر نقاشی هایی که با مداد شمعی می کشیدیم:
عزیزکم نمی دونم وقتی به سن مدرسه رسیدی توی کتاب کلاس اول چی یاد میگیری...اما این و خوب می دونم که من و بابایی تمام تلاشمون و میکنیم که تمام درس های خوب زندگی را یاد بگیری و همیشه بهترین باشی....