سیزده به در...سال دیگه کرونا به در...!!!
جانان ِمن ، اهورا جان من ...
امسال همه چیزش با بقیه ی سال ها فرق داره !!!
یادمه اون وقتا ، که کوچیک بودیم ، سیزده به درا مامان و بابا زودتر از خواب بیدارمون می کردن که « پاشید بچه ها ، نکنه نحسی سیزده شما رو بگیره »
خواب آلود پامیشدیم می دیدیم خونه شلوغه ، مامان یه دستش به آش رشته ی روی گازه و بابا تند تند سبد و زنبیل می یاره و وسایل و جمع میکنه تا ببره بذاره صندوق عقب ِماشین ...
از صبحانه هم خبری نبود ، چون قرار بود زود از خونه بزنیم بیرون و صبحانه رو کنار پدربزرگ و مادربزرگ و خاله و دایی و... یه جای خوش آب و هوا و سرسبز، بغل ِدرختای پرشکوفه بخوریم...
تا غروب میدویدیم و میپریدیم و آتش روشن می کردیم و کباب می خوردیم و هندوانه قاچ می کردیم و اووووه ...چقدر خوش بودیم !!!!
آخر سَرَم مامان میگفت آرزو کنید و سبزه گره بزنید و چه آرزوهای قشنگی داشتیم اون موقع ها !!!
از آرزوی داشتن یه عروسک مو طلایی تا اینکه کاش دخترخاله که باهام قهره زودتر آشتی کنه !!!
و حالا سیزده فروردین سال 1399............
با وجود این ویروس لعنتی، تو خونه نشستیم و با تلفن صدای عزیزانمون و می شنویم ...!!! برعکس اون موقع ، بابا مامان سفارش میکنن که بیرون نریم و نمی دونم نحسی سیزده چی شد این وسط !!!
عصر، نزدیک غروب بود که از دلتنگی بیرون رفتیم و یه دور توی شهر زدیم ... سریع پیاده شدیم و چند تا عکس از تو نازنین پسرم گرفتم که بماند به یادگار ... یادگار روزهای کرونا...
راستی ؛
امروز سبزه هم گره نزدیم ... شاید از آلودگی ترسیدیم و شاید با خود گفتیم :
چه کسی گفته چنین :
با گره سال خود آغاز کنیم ؟!!!
از هزاران گره مانده به راه ...
تو بیا تا گره ای باز کنیم ...
به امید باز شدن تمام گره های زندگی مردم سراسر جهان ...
سیزده ات بدر پسرم.