شش ماهه ی عاشق...
گهواره ی من،این قدر برایم لالایی «ماندن» مخوان!!!
دیگر جنبیدن تو مایه ی آرامش قلبم نیست؛که مرا عشق بزرگی بی تاب کرده است...
مگر بابا را نمی بینی؟؟؟!!!
گل های محمدی ،یکی یکی پژمردند،دیگر در بوستان اهل بیت جز من گلی نمانده!!
طوفان در راه است،باید خود را به (کشتی نجات )برسانم...من آخرین بازمانده از قافله ی عاشورا هستم!
رفیق لحظه های خوب من،
بارها در گرمای آغوشت آرمیدم و بارها به نغمه ی دلنواز لالایی ات دل سپردم!!!
اما...
این لحظه،نه آغوش تو و نه آغوش مادرم،هیچ کدام آرامم نمی کند!!
که من صدای لالایی خدا را می شنوم...
که من آغوش باز خدا را می بینم...
وقت تنگ است...باید بروم!
اینقدر بر ماندن اصرار مکن...در خیمه ماندن و از عطش مردن؟؟؟!!!نه ...نه ...!!تا درهای شهادت را نبسته اند باید بروم!!!من تشنه ی پروازم...
می خواهم از بابا دفاع کنم.معراج سرخ من ، روی دست های بابا دیدنی است!
گهواره ی من،به خدا که آرزوی بهشت لحظه ای رهایم نمی کند...
من آخرین سرباز حسینم...
و مظلوم ترین شهید کربلا!!!
باید بروم...
دنیا منتظر پرواز من است...
اهورای 6 ماه ی من در مراسم عزاداری علی اصغر 6 ماه ی امام حسین(ع)