اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

روز معلم مبارک.

پسر خوشگلم ، اهورا ... امسال روز معلم ، مثل پارسال تصمیم داشتیم حتما از نزدیک خانم معلمتون و ببینیم و ازشون تشکر کنیم. بعد با خبر شدیم که چند تا از دوستات هم موافق دیدار با خانم رزاقپور هستن و به این ترتیب قرار گذاشتیم دوازدهم اردیبهشت به مدرسه بریم و شما از معلمتون قدردانی کنید. البته روز قبل ، یک شعر قشنگ از کتابت انتخاب کردی و برای معلم تون خوندی ، بعدم با گیتار براشون یک ترانه ی قشنگ خوندی و فیلم هاش و من برای خانم رزاقپور ارسال کردم ... کلی خوشحال شدن و منم کلی ذوق کردم برای سلیقه ی قشنگ تو در قدردانی از معلمت ...اعتراف میکنم که خیلی از سنت بزرگتری پسرم ، یه پسر فهمیده و هنرمند که من به وجودش افتخار می کنم ...😍 ...
12 ارديبهشت 1400

اردیبهشت ِ جان ...

بساطِ دلبرانه ی اردیبهشت پهن شد ... تازه به سرآغازِ عشق رسیده ایم ... التهابِ عجیبی میانِ دلم برپاست ... یک احساسِ متفاوت ... یک بیقراریِ ناب ... ! انگار قرار است اتفاقاتِ خوبی بیُفتَد ... بادهایِ بهار ، پشتِ شیشه می رقصند ، گل های باغچه ، بذرِ امید به دلم پاشیده اند ، انگار زمین و زمان ، مژده ی روزهایِ بهتری برایم آورده ... اردیبهشت است ... بویِ بهشت را می شود از هر ثانیه اش استشمام کرد .. حالِ خوبی دارم ... قابلِ شرح نیست ... دلم کمی قدم زدنِ جانانه در خیابان می خواهد ، یک هندزفری ... ، یک موزیکِ عاشقانه ی قرنِ بیستم ... و کمی هم لبخند ، همین برایِ شادی ام کافیست ... ! آری ... "بعضی می رقصند که به خاطر بسپارند ، ب...
3 ارديبهشت 1400

بیا بخندیم...

بیا بخندیم به دنیا... به دنیایی که هر روز دلتنگمان می‌کند... دنیایی که هر لحظه به بغض گلویمان بی‌احترامی می‌کند... به جایی که غروب‌ها را پتک می‌کند و بر سر اشک خاک گرفته در گوشه چشممان می‌کوبد... مگر قرار است چند بار طلوع بی‌ریای خورشید را ببینیم. مگر قرار است چندبار رنگ بی‌باک مهتاب را سیاحت کنیم. مگر چند بار دیگر عطر چمن ریه‌هایمان را پر می‌کند. بیا شجاعانه برقصیم زیر بارانی که در تلاش است سیاهی طالع‌مان را پاک کند... بیا من و تو،کوچه‌های خیس را با هم طی کنیم و در چاله‌های کوچک آب شوق کبوتر بنشانیم. بیا شروع کنیم... چای خندیدن با تو... جرعه زندگانی با من... آزا...
27 فروردين 1400

روزهای بهاری...

بهار را دوست دارم شبیه دخترکی روی تاب، لم داده شبیه شاخه گلی بین باد، می‌رقصد شکوفه‌ایست به بالاترین گمان درخت بهار، معصوم است بهار، آرام است... ...
20 فروردين 1400

سیزده ات به در بهترینم ...

باز هم سیزدهی دیگر و باران و درختان و طبیعت، بیدار از خدا خواسته ام؛ کل خوشبختی دنیا گِرهی کور شود با همه ی زندگی‌ات. همه روزت نوروز همه ایامت عید باغ لبخندت سبز ...☘️ گره میزنم در خیالم تمام دوست داشتنم را به تارِ موهایَت... و میبافم باهم بودنمان را، که باز نمی شود، مگر با دستانِ تو! "دلبر" جان ...
13 فروردين 1400

با من بودنت ، بد جور می چسبد . .‌ .!

باش ! بودنت خوب است. شبیه حس قشنگ بیدار شدن در صبح آبی و خلوت یک مزرعه ، شبیه لذت نشستن کنار آتش ، در سرد‌ترین نقطه‌ی کوهستان ، شبیه نوشیدن یک فنجان چای داغ ، در یک صبح سرد، بودنت ، با من بودنت ، بد جور می چسبد . .‌ .! ( تویسرکان ، روزهای زیبای بهار 1400 ) ...
10 فروردين 1400

سال نو مبارک ( آغاز دفتر 1400 شمسی )

فرزندم سبز باش و از بادهای پاییزی، نترس، که بزنگاهِ بهارِ تو می‌رسد و تو از نو جوانه خواهی‌زد. تحت هر شرایطی محکم و جسور باش و از هیچ چیز نترس، گفت؛ "لا تَخافا اِنَّنی مَعَکُما" که او همیشه همراه توست. شکوفه‌ی جانم! بهار، تداعی‌گر رویش است. باید هر بهار، بذر شوی و در خاک تحوّل جوانه بزنی. باید برگ شوی و شاخه‌های خشک انسانیت را جانی تازه ببخشی. باید اندوه و زردیِ هزار پاییز را به بادهای سرکش بهار بسپاری و با اولین طلوع خورشید، تازه شوی. انگار از نو متولد شده‌ای. بهار، تداعی‌گر تغییر است. همواره از خودت بپرس کجای جهانت ایستاده‌ای، و به آینه بنگر! که تویی محوّل الاَحوال خو...
1 فروردين 1400