اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

انتخاب ساز مورد علاقه...

بعد از گذشت چند ماه تمرین یک جلسه یِ نیم ساعته در هفته ، استادِ موسیقی اهورا پیشنهاد داد که بریم سراغ ساز تخصصی اهورا و بلز و کنار بذاریم. چون اهورا حالا دیگه نت ها رو می شناسه و می تونه چند تا قطعه ی ساده با بلز بزنه . استاد گفتن که ما صدای چند اجرا با سازهای مختلف و برای اهورا بذاریم و ازش بپرسیم از کدوم صدا بیشتر خوشش میاد ... همین کارو کردیم و اهورا بعد از گوش کردنِ چندین قطعه با تار ، سه تار ، ویولون ، گیتار و سنتور ، ساز مورد علاقه شو انتخاب کرد...😉 گیتار🤩 استاد مختارزاده ، استادِ با حوصله و مهربون اهورا ، سازشو که از گیتارهای معمولی کوچیک تره و 3/4 هست ( برای اینکه دست اهورا به سیم ها و باره ها برسه )سفارش داد ...
20 آبان 1398

روز دانش آموز مبارک...

یکی یکدانه ام... الهی امروز برایت، همان روزی باشد که می خواهی...! همان هایی را ببینی که دوستشان داری ...! همان حرف هایی را بشنوی که دلت می خواهد ...! و؛ همه چیز همان جوری پیش برود که آرزویش را داری...! خوشبختی برای هر کس تعریف ویژه ای دارد... و من؛ خوشبختی به سبک خودت را برای تو آرزو می کنم... روز دانش آموزت گلباران... پ.ن 1 : در این روز زیبا تشکر ویژه ای دارم از معلم دلسوز و با تجربه ی اهورا ، جناب آقای فتاح ، که در این مدت کوتاه ، چیزهای مفیدِ بسیاری به او آموخت...🌻 پ.ن 2 : دلم می خواست چند تا عکس هم تو این پست بگذارم ، هر چند به روز د...
13 آبان 1398

آبان هم رسید...

آبان هم که رسید... با کوله باری پر از باد و باران و برگ هایِ نارنجی ...! با حال و هوایِ دلبرانه ای ، که آدم را ناخودآگاه ، شیفته و عاشق می کند ... با لطافتِ کم نظیری ، که خیابان ها را آماده می کند برایِ قدم زدن !!! درختان ، مهیایِ یک تغییر شده اند ، و تغییر ، بارزترین نشانه ی تکامل است ! آسمان ، خودش را آماده کرده تا تمامِ دردهایِ ته نشین شده اش را ببارد ، و زمین ، برایِ بی قراری هایش ، آغوش وا کرده ... کاش ، همراهِ برگ هایِ خشکِ پاییز ، تمامِ کینه و دشمنی و غم ها بریزد ، کاش دوباره مثلِ گذشته ، غمخوار و چاره سازِ هم باشیم . هوا ، هوایِ رفاقت است و همدلی ، فصل ، فصلِ دوست داشتن ، و ماه ، ما...
2 آبان 1398

روز کودک مبارک...

کودکم...، اهورا... دل مهربانت ، حتی از آب چشمه زلال تر است. مثل تمام کودکان جهان...!!! کافی است برای فتح قله های محبت کودکان ، تنها یک بار مقابل دل های بی ریایشان بایستیم و با مهربانی بگوییم: سلام! با یک تبسم می شود در دل های کودکان ماندگار شد. راه رسیدن به قلب صافشان کوتاه است... کودکان، با بازی هایشان زندگی می کنند، ولی زندگی آنها را بازی نمی دهد!!! کاش می شد همیشه کودک ماند! روزت مبارک کودک بی همتایم ... اهورای عزیزتر از جانم.❣️ ...
16 مهر 1398

دنیا همین است...

گاهی فقط بیخیال باش ... وقتی قادر به تغییرِ بعضی چیزها نیستی ؛ روزت را برایِ عذابِ داشتن ها و افسوسِ نداشتن ها خراب نکن ! دنیا همین است ؛ همه ی بادهای آن موافق ، همه ی اتفاقات آن دلنشین ، و همه ی روزهای آن خوب نیست ! اینجا گاهی حتی آب هم ، سر بالا می رود ... پس تعجبی ندارد اگر آدم ها جوری باشند که تو دوست نداری ! گاه گاهی در انتخاب هایت تجدید نظر کن . فراموش نکن ؛ تو مجاز به انتخابِ آدم هایی ، نه تغییر دادن آنها ...
7 مهر 1398

سفر دو روزه پاییزی ...

گل پسرم ، اهورا... بالاخره بعد از اصرار فراوان من و بابا و خاله ها ، مامان نسرین و بابا جون قبول کردن دو هفته استراحت ِ بعد از این جلسه شیمی درمانی رو بیان پیش ما...خیلی دوره ی خوبی بود . بهمون مثل همیشه خوش گذشت و دو هفته ی پر از آرامش و شادی رو کنار هم گذروندیم. به خصوص که یک سفر دو - سه روزه به سرعین و آستارا داشتیم... و سفر کوتاه، ولی دل انگیز و شادمون به روایت تصویر... 💜بعد از آب تنی تو آب گرم سرعین...( شب های سرعین بی نظیرن واقعا !!!!) 💜به طرف آستارا... 💜حال مامان نسرین عالی بود خدا رو شکر... 💜 یه گردنه...
5 مهر 1398

اولین روز مدرسه

پسرم...اهورای نازنینم... کلاس اولی شدی!!!مبارکت باشه... امروز سرنوشتی از شور و شوق در دبستانی شدنت رقم زده میشود... امروز روز جشن شکوفه زدنت است!! با تمام وجود شکوفا شو و عطر دل انگیز دفتر و مدادهایت را روی خاطراتت بپاش... و با چشم های مشتاق برای دانستنت، برگهای ندانسته هایت را صبور و مصمم لمس کن... اهورا جانم ، اولین ها همیشه خوب هستند... به دل آدم می نشیند و خاطره شان می ماند در دل!!! باز هم تجربه ای جدید از روزهای مادرانه و پدرانه... پسرک نو پای ديروزم؛ امروز دست به دست من و بابا امیر مهربانت وارد مرحله تازه اي از زندگي...
31 شهريور 1398

حضورت در زندگی من و بابا جاودانه باد !!!

شاه پسر نرم و نازکم... آهنگ خوش زندگیم... نقش سبز ِخانه ام ... گل قشنگم، اطلسی پر از رنگم ، اقاقی بنفشم ... روح لطیف زندگی آغشته به عشقم... آرامش درون و بیرونم ... حضورت در زندگی من و بابا جاودانه باد !!! دلت گرم ٬ پایت قرص و لبت خندان نوگلم... کودکی کن و شاد باش ... و بیاموز انسان بودن را؛ همچنانکه در تکاپوی شناخت خودت و جهان هستی ! چه زیباست دیدن تو در هنگام بازی با یک ماشین اسباب بازی و شگفتی تو از چرخیدن چرخها ! وچه زیباترست آن زمان که بر روی چمن به دنبال توپت می دوی و از شادی فریاد می زنی !!! اهورای نازنینم، خدا را هزاران بار شکر که نفسم را از تو بنا کرد ... ...
22 شهريور 1398