اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

باغ و گلستان منی...

پسرم روشنی نور دو چشمان منی  بهترین هدیه ای از جانب یزدان منی پسرم تاج سرم ای که تویی مونس تنهایی من  روح من، جان من و شادی دوران منی پسرم لحظه میلاد تو هرگز نرود از یادم غنچه نو رس من ، باغ و گلستان منی                     ...
29 مرداد 1396

تو باید باشی...

تو باید باشی ... تا صبح ، به خیر شود!!! آفتاب در آسمان همه هست... و روشنایی در روز... تو باید باشی... تا دلم گرم شود... و چشمانم روشن !!! روزهایت نیکو  پسرک مه رویم...                     روزی که به دنیا آمدی ، سر و دل به تو دادم... و اکنون تمام آن چیزی که درباره ی تو در سرم هست ، ده ها کتاب می شود!!! اما؛ تمام چیزی که در دل دارم، تنها دو کلمه است... ...
20 مرداد 1396

آرزویی برای تو ...

یکتا پسرم ؛ برایت رویاهایی آرزو می کنم تمام نشدنی ... و آرزوهایی پرشور!! که از میانشان چند تایی برآورده شود. برایت آرزو می کنم که فراموش کنی، چیزهایی را که باید فراموش کنی... برایت شوق آرزو می کنم... آرامش آرزو می کنم... برایت آرزو می کنم که با پرواز پرندگان بیدار شوی ،و با خنده ی کودکان !!! برایت آرزو می کنم که دوام بیاوری در رکود، بی تفاوتی و ناپاکی روزگار !!! مهم تر از همه... برایت آرزو می کنم، که خودت باشی همیشه... خود خودت...اهورای من!!!         ...
11 مرداد 1396

رنگ آمیزی...

اهورا جان... علاقمندی این روزهایت رنگ آمیزی کتاب های نقاشی ست و من هر روز عاشقانه دست های کوچکت را می نگرم که تند تند بر روی کتاب نقاشی رنگ می ریزد... آرام جانم ... نمی دانی از این کارهایت چطور به خودم می بالم !!!گویی که فرزند من در حال انجام سخت ترین کار دنیاست!! باش... همیشه باش... سالم...شاداب ...هنرمند و با علاقه برای من باش... برای بابا... و برای دلخوشی زندگی مان...         برایت آرزو دارم که نورِ نازکِ قَلبتْ …به تاریکی نیامیزَد. که چِشمانَت…به زیبایی بِبینَد زِندِگی ها را....
4 مرداد 1396

سفر دو نفره!!!

اهورا ی گلم... تابستون که میشه یعنی یه سفر طولانی به تویسرکان در پیشه... امسال هم مثل سالهای قبل ، قرار شد بریم پیش باباجون و مامان نسرین و یه مدت پیش شون باشیم. فقط این بار یه فرق داشت اونم این که من و تو بدون بابا باید می رفتیم و بعدا بابا خودش میومد دنبالمون. در ضمن این اولین سفر تو ، عزیز دل مامان با اتوبوس بود.  لحظه ی رفتن و هیچ وقت فراموش نمی کنم ... تو چنان بغض کرده بودی که حتی نمی تونستی حرف بزنی ! بابا که بغلت کرد زدی زیر گریه و اونقدر گریه کردی که بابا مجبور شد همین طوری بدون برنامه با ما تو اتوبوس بشینه و بیاد تویسرکان. بابا دو سه روز بعد برگشت آذرشهر ، و این بار تو با رضایت ازش خداحافظی کردی....
11 تير 1396

1500 روزه شدنت مبارک!!!

اهورای خوبم...پسرک پرمهرمن !!! زود بزرگ نشو مادر..کودکی ات را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانی ام را!!!!! زودبزرگ نشو فرزندم...قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام. آرام آرام پیش برو ، آن سوی سن و سال هیچ خبری نیست گلم.هر چه جلوتر می روی همه چیز تندتر از تو قدم بر میدارد .حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی.الهی هرگز هم قدمش نشوی ، هرگز...همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش...یک قدم...دو قدم..ولی زود بزرگ نشو جان مادر!!!! آرام آرام پیش برو گلم .آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک می شود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت. ان سوی سن ...
27 خرداد 1396

باغ وحش...

پسرک ناز من ... اینقدر عاشق حیواناتی که وصفش در چند جمله نمی گنجد...وقتی سبد پر از حیواناتت رو برمی داری ، ساعت ها با اونا مشغول میشی. ازشون نگهداری می کنی ، بهشون غذا می دی و گاهی حتی اونا رو به ما می فروشی و صدالبته چند دقیقه بعد به بهانه غذا دادن از ما پس می گیری شون.     عاشق کارتون حیواناتی ، پازل حیوانات می خری ، در مورد طرز زندگی شون مدام سوال می پرسی و از دیدن شون سیر نمیشی ... با بابا قرار گذاشته بودیم که این بار که تهران رفتیم حتما تو رو ببریم به باغ وحش تا حیوونا رو از نزدیک ببینی... و رفتیم و چقدر خوشحال بودی و چقدر بهت خوش گذشت... ما هم از دیدن شادی تو شاد بودیم.....
4 خرداد 1396

بی دلیل دوستت دارم.

پسرم چقدر زود بزرگ میشوی؟برای چه این همه شتاب داری؟برای من هیچ لذتی بالاتر از تماشای بالیدنت نیست اما اینگونه که تو میروی میترسم از تو جا بمانم. پسر قشنگم انگار همین دیروز بود که من صدف تو بودم و تو مروارید من انگار همین دیروز بود که مرواریدم را به دریای پرتلاطم این دنیا سپردم تا زندگی کند، نفس بکشد ، ببالد... میوه ی دلم روزهایی که میگذرند باز نمیگردند و روزهایی که می آیند من برای آمدنشان لحظه شماری میکنم و فردا برای رفتنشان بی تابی خواهم کرد من جرعه جرعه ی این لحظات ناب را سر میکشم. تو را دوست دارم به خاطر تمام زیبایی هایی که از این دنیا نشانم دادی . تو را بی هیچ دلیلی دوست دارم...   ...
1 خرداد 1396