اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 6 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

یک روز خوب با ایلیا...

پسرک عزیزم اهورا... دایی جواد ِ بابا امروز دعوت مون کرد به یه سفره خونه ی با صفا و دنج. خیلی خوش گذشت... مخصوصا به شما که با دوستت ایلیا کلی بازی کردی و دویدی و پریدی ...😉                 ای جانک خندانم ؛ من خوی تو می دانم... تو خوی شکر داری، بالله که بخند ای جان...   ...
23 آذر 1396

تو تمام دنیای منی...

بودنت همه چیز را عوض می کند اهورا... اما اینکه کنارم باشی یا نباشی ؛ فرقی نمی کند ... تو مدام روی بند بند تنم قدم می زنی! و در آسمان دلم پرواز می کنی! همین که نفس می کشی ، قدم می زنی ، می خندی... برای من یعنی همه چیز  ...! تو تمام دنیای منی پسرم ، اهورا...                 ...
19 آذر 1396

اهورا به مهد کودک می رود...

گل پسرم ، اهورا... از اونجا که شما فقط یه پسرخاله ی کوچولو داری که ازت دوره ، و یه دخترعمه که فاصله ی سنی اش با شما خیلی زیاده ، و  بعد از رفتن من و بابا سرکارمون ، نصف روزتو با پدرجون و مادرجون و عمه می گذرونی ، ارتباطی با بچه های همسن و سال خودت نداری. این مسئله ما رو خیلی نگران کرده بود. مخصوصا وقتی پارک می رفتیم یا مهمونی و ارتباط تو رو با بچه های دیگه می دیدیم ، این نگرانی تشدید می شد. این شد که تصمیم گرفتیم کم کم تو رو با محیط مهد کودک آشنا کنیم. به این شکل که هر وقت از خواب بیدار شدی ، و خودت دوست داشتی ، بری مهد و هر وقت خسته شدی از اونجا برگردونیمت... آذرشهر ، شهر کوچکیه و متاسفانه از نظر مهد کودک...
11 آذر 1396

رندترین روز سال به کامت اهورا...

  بیا فانوس من باش دراین تاریکی دنیا قدم آهسته بردار دراین دنیای لاکردار بیا روح و روانم شو بیا آرامِ جانم شو که جانم بسته است باتو بیا ای مهربان یارم که تاجانی‌ست دراین تن دوستت دارم...     ...
6 آذر 1396

مهمانی که نیامده رفت !!!

اهورای خوشگلم... خیلی وقت بود بازم تو خونه بهونه ی حیوون خونگی می گرفتی... راستش اصلا راضی به خرید هیچ حیوونی نبودم چون بعد از مرگش هر سه مون کلی غصه می خوردیم ، اما این بارم تو بردی و ما رو راضی کردی برات یه خرگوش بخریم... تهران که رفتیم از عمو کریم خواستیم برات یه خرگوش مینیاتوری پیدا کنه... عمو هم یه کانال فروش خرگوش پیدا کرد و از روی عکس خرگوش تو انتخاب کردی.وقتی پیک موتوری خرگوش تو آورد از خوشحالی نمی دونستی باید چی کار کنی...واقعا خرگوش خوشگلی بود ، ملوس و کوچولو. فقط یه عکس ازش داریم...       خلاصه پسرم از تهران برگشتیم و دو سه روزی با خرگوش خان خوش ب...
28 آبان 1396

پاییز...

اهورای من ... دفتر نقاشی خدا همیشه زیباست ... اما پاییز را ، برای دل خودت آرام تر برگ بزن ...  و تمامی رنگ هایش را به خاطر بسپار ... که عشق لابلای همین رنگ های زیباست...             ...
22 آبان 1396

4.5 سالگی ات مبارک اهورای من...

روشنایی دیدگانم ، اهورا... برای 4.5 ساله شدنت ، به رسم مادری برایت آرزوهای خوب می کنم... آرزو می کنم لبخندهایت از ته دل باشد ، و غصه هایت سطحی و زود گذر... آرزو می کنم مسیر موفقیتت هموار باشد و انگیزه های صعود و پروازت ، بسیار... آرزو می کنم هرگز در پیچ و تاب زمانه ، بی پناه نباشی ؛ هرگز دلت نگیرد ؛ و چشم های روشنت هیچ زمانی خیس و اشک آلود نباشد... آرزو می کنم عاشق ِ کسی باشی که عاشقت باشد ، و کسانی کنارت باشند که تو را می فهمند و هوای دلت را دارند ... من ، مادرت ، نرگس... خوشبختی ات را ، شادی ات را ، آرامشت را ... من آرزوهای زیبای تو را آر...
20 مهر 1396