اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 10 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

برترین قصیده

تو را دلم سروده است برای لحظه های من تمام زندگانیم شکوه روزگار من تو برترین قصیده ای دلم تو را سروده است تو عشق را بهانه ای امید من قرار من...           ...
30 شهريور 1396

دیگر مریض نشو...

نازنین پسرم ، یکی دو روزی بود که بی حال بودی و مثل هر روز با سر و صدا و شلوغی هایت خانه را به وجد نمی آوردی !! ادامه بی حالی ها ناچارمان کرد به مراجعه به پزشک و وصل سرم به دست های کوچک و دوست داشتنی ات...این اولین بار بود که سرم می زدی و چقدر گریه کردی و چقدر گریه کردم!!! دیگر مریض نشو پسرم...کاش هیچ بچه ای در هیچ کجای دنیا درد نداشته باشد ، کاش دل هیچ مادری مثل دل امروز من لرزان و پریشان نباشد!!       ...
29 شهريور 1396

نگهبان باغ دل

معجزه ی الهی 4 سال و 4 ماهه ی من... تو را به نگهبانی باغ دلم گماشته ام بپذیر پسرم بپذیر نفسم وگرنه باغ پاییزی دلم در تکرار ثانیه ها  جان خواهد داد...                   ...
23 شهريور 1396

دوست قدیمی من...

عزیزکم، اهورا... شهریور امسال صمیمی ترین دوست مامان ، خاله شیرین برای اولین بار همراه با دخترش که با تو همسن و ساله اومد خونه مون و چند روزی با هم بودیم...چقدر از خاطرات خوب گذشته گفتیم و چقدر دلتنگ روزهای مدرسه شدیم.ما خوشحال بودیم که تو و مهدیه چند روزی از تنهایی در می آیید و کلی بازی می کنید...ولی زهی خیال باطل ...!!! با اینکه 8 روز پیش ما بودن اصلا به هم عادت نکردین و آب تون تو یه جو نرفت که نرفت.!! با شیرین بودن ، خاطرات بچگی  رو برام زنده کرد...خوش به حال اون روزا!!!کاش زندگی هم دنده عقب داشت.چند سالی به عقب برمیگشتیم و روزهای قشنگ گذشته رو دوباره و سه باره زندگی می کردیم... قدر روزهات و بدون ماد...
11 شهريور 1396

باغ و گلستان منی...

پسرم روشنی نور دو چشمان منی  بهترین هدیه ای از جانب یزدان منی پسرم تاج سرم ای که تویی مونس تنهایی من  روح من، جان من و شادی دوران منی پسرم لحظه میلاد تو هرگز نرود از یادم غنچه نو رس من ، باغ و گلستان منی                     ...
29 مرداد 1396

تو باید باشی...

تو باید باشی ... تا صبح ، به خیر شود!!! آفتاب در آسمان همه هست... و روشنایی در روز... تو باید باشی... تا دلم گرم شود... و چشمانم روشن !!! روزهایت نیکو  پسرک مه رویم...                     روزی که به دنیا آمدی ، سر و دل به تو دادم... و اکنون تمام آن چیزی که درباره ی تو در سرم هست ، ده ها کتاب می شود!!! اما؛ تمام چیزی که در دل دارم، تنها دو کلمه است... ...
20 مرداد 1396

آرزویی برای تو ...

یکتا پسرم ؛ برایت رویاهایی آرزو می کنم تمام نشدنی ... و آرزوهایی پرشور!! که از میانشان چند تایی برآورده شود. برایت آرزو می کنم که فراموش کنی، چیزهایی را که باید فراموش کنی... برایت شوق آرزو می کنم... آرامش آرزو می کنم... برایت آرزو می کنم که با پرواز پرندگان بیدار شوی ،و با خنده ی کودکان !!! برایت آرزو می کنم که دوام بیاوری در رکود، بی تفاوتی و ناپاکی روزگار !!! مهم تر از همه... برایت آرزو می کنم، که خودت باشی همیشه... خود خودت...اهورای من!!!         ...
11 مرداد 1396

رنگ آمیزی...

اهورا جان... علاقمندی این روزهایت رنگ آمیزی کتاب های نقاشی ست و من هر روز عاشقانه دست های کوچکت را می نگرم که تند تند بر روی کتاب نقاشی رنگ می ریزد... آرام جانم ... نمی دانی از این کارهایت چطور به خودم می بالم !!!گویی که فرزند من در حال انجام سخت ترین کار دنیاست!! باش... همیشه باش... سالم...شاداب ...هنرمند و با علاقه برای من باش... برای بابا... و برای دلخوشی زندگی مان...         برایت آرزو دارم که نورِ نازکِ قَلبتْ …به تاریکی نیامیزَد. که چِشمانَت…به زیبایی بِبینَد زِندِگی ها را....
4 مرداد 1396