یک ماه دیگر گذشت...
نمیدانم تا کی بیستمین روز هر ماه ، دلم بلرزد و شیرینی همان روز تولدت را داشته باشد !
شاید سالهای دور آینده ، فقط ماه اردیبهشت ، روز بیستم این احساس را پیدا کنم و خاطره هایم نو شود !
ولی هنوز برای من خیلی تازه ای ، خیلی کوچک تر از آن هستی که بشود از این دلخوشی ها فاصله گرفت !
هنوز توی بغلم جا میشوی !!!
هنوز عطر زیر گردنت مرا میبرد به آن روزهای اول مادری !
هنوز مثل همان اول ، عاشق خنده هایت هستم !
هنوز توی کمدت بسته های پوشک چیده میشود !
هنوز شب هایم سرشار از چرت زدن های نهایت نیم ساعته است !
هنوز خانه پر از اسباب بازی های کوچک و رنگی است !
هنوز لابه لای آن مرواریدهای کوچولو لثه صورتی رنگت پیداست !
هنوز چین و چروک های عمیق کف دستت نشان میدهد مشتت را برای روزگار باز نکرده ای!
هنوز مامان و بابا روزی ده بار کف پاهایت را میبوسند و به صورتشان میمالند !
هنوز همان مسافر کوچک ما هستی !
تا اینهمه هنوز هست ، دلخوشی های من هم هنوز پابرجاست و ماهگردهای عمرت به یادماندنی !
پس میشود هنوز سرمست بود و از روزگار گله نکرد !
خدایا ، همان قرار همیشگی ، همان راز سر به مهر ، فقط خودت میدانی و خودم !
اهورای من ! باشد که تقویم زندگی ات را آهسته برگ زنم در این هیاهوی پرشتاب !
17 ماهگیت مبارک نازنینم!!!!