لاکی لاکی!!!
جمعه 1 شهریور 1392 بعد از مدت ها بابا یک روز و کلا" خونه بود!!!
هی فکر کردیم کجا بریم که خیلی بهمون خوش بگذره!!!آخرش اکبر آقا پیشنهاد داد که بریم طرفای سد بزرگی که نزدیک مراغه بودش...
نظر پذیرفته شد و نهار و بردیم اونجا!!!!
تو هم که عاشق گردش و ماشین سواری...
تا سوار میشی خوابت می بره!!!!!!!!!
اینم پسر ما در گردش...
آره کلوچه مامان،می دونم عاشق گردشی...خب تو گردش استراحت می کنن دیگه!!!!!!!!
و بعد از استراحت...
بعد از نهار پسرخاله رفت یه گشتی اون اطراف بزنه و می دونی وقتی برگشت چی همراهش بود؟؟!!
این:
یه چیز این لاک پشت خیلی نظرم و جلب کرد پسرم...
هر طرفی که می گذاشتیمش دور می زد ومی رفت به راه خودش!!!
باور کن 10 بار مسیرشو عوض کردیم و اون با آرامش راه خودش و پیدا کرد و آروم آروم به همون راه رفت.
دردونه ی من،تو هم اینطور باش. راه زندگی تو که پیدا کردی،و فهمیدی که این راه درسته و تو رو به هدف می رسونه دیگه راه تو عوض نکن!!!
خیلی ها به هر دلیل باعث میشن که تو از مسیرت منحرف بشی ولی تو راه تو گم نکن...
همه جا خدا رو ببین و به هدفت فکر کن...
با آرامش و توکل به راهت ادامه بده و مطمئن باش که به مقصد می رسی!
خیلی دوست دارم.این و هیچ وقت فراموش نکن...