چهاردهیمن سالگرد ازدواج مان مبارک ...
مردی باید باشد
که به نام کوچک صدایت بزند
جانمت جهانش را به لرزه بیندازد
در آغوشت که میکشد
ساعت و ثانیه
به یکباره از کار بیفتد
مردی باید باشد
که برایش
دامن های چین و واچین تنت کنی
عطری که دوست دارد را
بزنی توی گودی گردنت
گیسو بیفشانی
بوسه بارانت کند
مردی باید باشد
که زنانگیِ در پستو مانده را
کنار چهارزانوی بودنش
در فنجانی چای بهارنارنج هم بزنی
دلخوشی را هورت بکشی
آرام بخندی بر روزگاری
که نه عشق می شناسد
نه مردمکان تو را بلد میشود
مردی باید باشد
که دست توی دستهایت
تمام اردیبهشت را
پا به پای هوس های دلت راه بیاید
گلپر لبخندهایش
بریزد روی گوجه های سبز و خیس
دلت آرام بگیرد
مردی باید باشد
که دیوانگی هایش را جمع نکند
برای روز مبادا
بی خیال نگاه آدمیان
توی تمام کوچه های شهر
دست روی شانه هایت
ردی از خودش باقی بگذارد
روی صورتی که لبهای صورتی اش
درد میگیرد از شدت اشتیاق
مردی باید باشد
که هر صبح
بند کفشهای زمان را ببندد
پله های فاصله را دو تا یکی
بالا برود
زیر گوشهایت "دوستت دارم" بگوید
و تو با خودت بگویی
چه خوب شد که دارمش
چه خوب است که دارمت مرد ِ من ...
امیر ِ خوب من ...
رفیق ِ روزهای زندگی من ...
چهاردهمین سالگرد ازدواج مان مبارک... همیشه با هم و در کنار هم ...آمین !