اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 6 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

روزت مبارک باباجونم...

پدر شدن خیلی جرأت می‌خواهد... اینکه آدم بپذیرد بی‌وقفه نگران یک نفر باشد، رفاه و آسایش را در بالاترین حد توان برایش فراهم کند، مراقب باشد توی محل کار، حقی را ضایع نکند؛ چون نانی که سر سفره می‌برد روی فرزندش تاثیر خواهد گذاشت، بیشتر کار کند و کمتر هزینه کند تا چیزکی برای آینده فرزندش کنار بگذارد، مراقب تک‌تک رفتارهایش توی جمع یا خلوت باشد چون فرزندش یاد می‌گیرد؛ حتی اگر بیرون از خانه یا توی محل کار هزار و یک حرف ناشایست و رفتار غیرانسانی را تحمل می‌کند. توی خانه برای فرزندش یک قهرمان تمام عیار باشد، طوری که فرزندش احساس کند پدرم حریفِ تمام دنیاست.  با وجود اختلاف سنی، بهترین دوست وُ رفی...
18 اسفند 1398

اسفند...

اسفند ، اردیبهشتی ترین حالتِ زمستان است ... از همان ماه هایِ خوبِ خدا که جان می دهند برایِ دل را به خیابان زدن های بی هوا و قدم زدن هایِ طولانی ...!!! انگار تمامِ آدم ها ، تن پوشی از مهربانی ، به تن کرده اند و لب های تمامِ عابرانِ شهر ، در صمیمانه ترین حالتِ لبخند است . اسفند ، به گرگ و میشِ صبح می مانَد ، به خورشیدی در آستانه ی طلوع ، و به رنگ هایِ بنفش و سرد و بی روحی ، در آستانه ی سبز شدن ... اسفند یعنی زمستان رفتنی ست ، یعنی بهار ، در راه است!!! ...
16 اسفند 1398

بیا آدم ها را بدونِ تاریخ بخواهیم !

اهورایم ، کاش برایِ دوست داشتن ِ کسی دنبالِ بهانه هایِ موجه نمی گشتیم... دنبالِ یک تاریخ ، یک مناسبت ، یک روز ... که در تقویمِ دلِ عزیزانمان خاطره اش کنیم !!! باورکن هر روز می شود بدونِ مناسبت دوست داشت ، بدونِ دلیل ، هدیه داد ، بدونِ تاریخ ، شاد بود ، و بی بهانه در آغوش کشید ... این ماییم که مهربانیِ مان را "زمان دار" کرده ایم ! این ماییم که به سکوت و غرور و انکار ، عادت کرده ایم ! آدم ها نیاز دارند که هر روز ، دوست داشته شوند ، آدم ها از بی مهری و بی توجهی ، پیر می شوند ...!!! آرزو می کنم هیچ کس در جهان ، طعمِ تلخِ نادیده گرفته شدن را نچشد ، و هیچ کس برایِ دوست داشته شدن ، در انتظارِ مناسبت نماند! بیا بی هیچ ...
8 اسفند 1398

شب آرزوها...

شب آرزوهاست ، و کلی دعا دارم برای امشب ... اهورای من، تو هم بلند آمین بگو... 🌸 خدایا ما را به غصه‌های معمولی‌مان برگردان، به قسط‌های عقب افتاده، روزها مدرسه ، ترافیک‌های طولانی، خیابان‌های شلوغ، دغدغه‌های زیاد، هدف‌های سخت، خستگی‌های مفرط.. 🌸به همان روزها که دنیا هنوز اینقدر آلوده نبود، که آلوده بود و حاد نبود، که آلوده بود و از آلودگی‌اش نمی‌مردیم.که دلواپس حالِ عزیزان‌مان بودیم، نه جان‌شان! 🌸 ما را برگردان به روزهایی که سلامتی اینقدر گریزپا نبود، که می‌شد لابه‌لای همین مشکلات و دغدغه‌های ریز و درشت، با خیالی آسوده فنجان...
8 اسفند 1398

تولدم مبارک...

اهورای مهربان من... امسال هم روز تولدم را با تو و بابا ساده و نقلی گذراندیم...با دیدن فیلمی و گشت و گذار ساده ای و چرخ زدن بین کتابهای موردعلاقه ام و گرفتن کلی کتاب هدیه از طرف بابا و تو! و یک عالمه پیام محبت از راه دور ...و یک کیک نقلی و محبت خانواده ی بابا... و چقدر خوشبخت تر از همیشه بودم امروز!!! می دانی پسرم ؛ حتما که نباید سفر به آنتالیا و تایلند باشد ! یا گشت و گذار تویِ پاساژهایِ لوکس و شام خوردن توی رستوران هایِ سوپرلوکس ... ! حتما که نباید تویِ استخرهایِ مدرن و جِتِ شخصی یا ماشین هایِ آنچنانی باشد ... ! و اهورای من ... خوشبختی ، هیچ ربطی به ثروت ندارد ...!!! می شود ی...
12 بهمن 1398

خاطرات ِ یخمکی!!!

اهورای نازنینم... حواس شهر پرتِ برف باران است!!! حواس من، آغشته به عطر تو … پسرکم... زمستان را بايد با تمام سردي و سرما خوردگي هايش دوست داشت. با تمام گوشها و بيني ِ يخ زده اش. بايد با اولين بارش برف دست تو و بابا را بگیرم و روی برف ها قدم بزنم... زمستان را بايد با تمام قنديل هاي آويزان ِ لبه ي پشت بامش دوست داشت. زمستان را باید دوست داشت چون تو با دیدن برف ، زود از بابا می خواهی برایت آدم برفی بسازد.او هم تمام هنرش را به خرج بدهد و آدمكت را كج و كُله بالا بياورد و تو گونه اش را ببوسی تا يخ صورتش باز شود... زم...
23 دی 1398

روحت شاد مادربزرگ عزیزم...

تاریک شد هوا و تو رفتی به   شهر نور               بی درد  و ترس کردی  از   این زندگی عبور از آن زمـــان که  فاصــله افتاد  بیــن ما               هر شب به  یاد  قبـــل   تو را  می کنم  مرور یک چهره داشتی پر از احساس های ناب              یک قلب مطمئن پر از ایمان و عشق و شور دستی  که از  لطافت  بسیار  پینه  داشت           ...
20 دی 1398