اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

روزهای زیبای بهاری...

اهورای مامان ، روزهای قشنگ بهاری مون داره تو قرنطینه سپری میشه ، آخرای فروردین دل و به دریا زدیم و یه پیاده روی و گردش حسابی تو باغ های قشنگ آذرشهر کردیم...هوا عالی ، مناظر عالی ، صدای جوی آب و آواز پرنده هاعالی !!! اگه اینجا بهشت نیست پس چی میشه اسمش و گذاشت ؟! خیلی خیلی بهمون خوش گذشت ... و می دونی ... گردش امروز دل و جرات بهمون داد و دلتنگی ِ زیادم کار خودش و کرد و به محض اینکه راه ها باز شدن و وضع استان ها تقریبا سفید و آروم شد ، رفتیم تویسرکان دیدن مامان و بابا ، خاله راضی اینا هم قبل از ما رفته بودن ...5 روز اونجا بودیم و واقعا بعد از این همه خونه نشینی و دلتنگی چقدر این 5 روز دلچسب بود...
1 ارديبهشت 1399

روز پسر !

پسرم عطر نفس‌ های تو طعم عسله...؛ تپش نبض تو آیینه شعر و غزله...؛ پسرم فدات بشم لحظه خندیدن تو، جانم از شوق پره، روی تو ماه ازله... روز پسر تو تقویم نیست اهورا جانم ، ولی دو سه سالیه با همکارای پسر دار قرار گذاشتیم که تولد حضرت علی اکبر که روز جوان هم هست و برا خودمون روز پسر در نظر بگیریم ... پس ... روزت مبارک پسر من ...خوشگل من ...عشق من ! ...
17 فروردين 1399

سیزده به در...سال دیگه کرونا به در...!!!

جانان ِمن ، اهورا جان من ... امسال همه چیزش با بقیه ی سال ها فرق داره !!! یادمه اون وقتا ، که کوچیک بودیم ، سیزده به درا مامان و بابا زودتر از خواب بیدارمون می کردن که « پاشید بچه ها ، نکنه نحسی سیزده شما رو بگیره » خواب آلود پامیشدیم می دیدیم خونه شلوغه ، مامان یه دستش به آش رشته ی روی گازه و بابا تند تند سبد و زنبیل می یاره و وسایل و جمع میکنه تا ببره بذاره صندوق عقب ِماشین ... از صبحانه هم خبری نبود ، چون قرار بود زود از خونه بزنیم بیرون و صبحانه رو کنار پدربزرگ و مادربزرگ و خاله و دایی و... یه جای خوش آب و هوا و سرسبز، بغل ِدرختای پرشکوفه بخوریم...  تا غروب میدویدیم و میپریدیم و آتش ر...
13 فروردين 1399

یواشکی در باغ...

بگذار هر ثانیه حال تو خوب باشد ... بگذار رفتنی ها بروند و ماندنی ها بمانند ...!!! تو لبخندت را بزن ! انگار نه انگار ... حال خوب خودت را به هیچ اتفاق و شرایط و شخصی گره نزن ...!!! بی واسطه خوب باش ... بی واسطه شادی کن ... و بی واسطه بخند !!! شک نکن ؛ تو که خوب باشی ، همه چیز خوب تر می شود... خوب تر از چیزی که فکرش را می کنی ... ...
9 فروردين 1399

تعطیلات عید ِ کرونایی...

پسرنازنینم ؛ امسال به لطف ویروس کرونا اولین سالی است که عید را در خانه ماندیم و سفر  نرفتیم ، ولی خودمانیم ...! با تمام یکنواختی ها و تکرار ها ، سه تایی با هم در خانه بودن هم زیبایی های خودش را دارد ... اینکه صبح ها در کمال آرامش صبحانه می خوریم ، فیلم می بینیم ، کتاب می خوانیم ، دمنوش های پیشگیری از کرونا می نوشیم😆 میوه پوست می کنیم ، بازی می کنیم ، سریال ها را دنبال می کنیم و ... زیباست ، مگر نه ؟!!!! هر چند که دل نگران عزیزانمان هستیم و آمار بیماران کرونایی و جان باختگان ، اندوه فراوانی بر دلمان می نشاند ؛ اما خوب اگر توکل به خدا و شادی نباشد حتما از پا در می آییم... ا...
3 فروردين 1399

سال نو مبارک🌸 ( آغاز دفتر 1399 )🌸

اهورایم ... ابرها هرگز حریفِ آفتاب نشدند!! نه شادی‌ها و نه دردها، مطلق و همیشگی نیستند...! این روزها هم خوب یا بد، سیاه یا سفید؛ تمام می‌شوند... آرزو می کنیم که امسالِمان خوب باشد ، و تلاش می کنیم و سالِمان را خوب می سازیم ، که نه آرزویِ بدونِ تلاش خوب است ، نه تلاشِ بدونِ آرزو ...  پسر زیبا رویم ، آرزو می کنم  در سال جدید بهترین ها برایت اتفاق بیفتد و زیباترین ها را برای خودت بسازی ...  سال ۱۳۹۹ مبارک! و تنها عید دیدنی امسال ، منزل پدرجون ...   ...
1 فروردين 1399

برای بهار 99...

🔻بهار نود و نُهِ عزیزم ، سلام... 🔹می دانم سرت شلوغ است و داری چمدانت را برای آمدن، آماده می کنی... خواستم بگویم میان شکوفه های رنگارنگ برای همه ی آدم ها یک دشت آرزوی برآورده شده بگذار توی چمدانت... که امسال تا جایی که جا داشتیم دلمان شکست، اشکمان تپید ،نگاهمان غرق انتظار شد...!!! 🔹که امسالمان سال بغض بود، سال آه بود، سال خداحافظی های سیاه بود... حالا که داری از راه می رسی،  توی آغوشت برایمان عشق بیاور...  توی چشمهایت برایمان اشک شوق بیاور... 🔺بهار نود و نه عزیزم،  لطفا آنقدر خوب باش؛ تا تمام روزهای سال به یُمن آمدنت غصه ها را به در کنند، لطفا زودتر بیا... که دلمان به آمدنت خوش است😊❣️ ...
29 اسفند 1398