اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 10 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

اردو با اهورا...

نازنین پسرم... اردوی امسال مدرسه ، حسابی بهم خوش گذشت ؛ آخه تو همراهم بودی ... هرچند که خیلی ندیدمت چون فقط با بچه ها مشغول بودی و بازی می کردی.به تو هم خیلی خوش گذشت و چنان خسته شده بودی که به محض رسیدن به خونه خوابیدی...                       بگذار تا ببوسمت ای نوشخندِ صبح بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب بیمار خنده های توام  بیشتر بخند خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب...     ...
11 ارديبهشت 1396

جوجه های اهورا

اهورای من... چند وقتی بود که جوجه می خواستی ، یعنی دقیقا از روزی که جعبه ی پر از جوجه های رنگی رو کنار پیاده رو دیدی... با وجود مخالفت زیاد من و بابا ، بالاخره ما رو تسلیم کردی و دو تا جوجه خریدی...     جوجه ها مدت زیادی با ما بودن و تو حسابی باهاشون سرگرم شده بودی...بزرگ شدن شون و از روی سفیدشدن پرهای رنگی شون می شد فهمید...     ولی تو به داشتن 2 تا جوجه اکتفا نکردی و بهانه پشت بهانه که اردک می خوای!!! و این غیر ممکن بود...زندگی آپارتمانی و اردک ؟!!!!! و مجبور شدیم به خاطر راضی شدن تو دو تا جوجه ی دیگه بخریم و به این ترتیب جوجه های تو شدن 4 تا... ...
6 ارديبهشت 1396

یک روز قشنگ بهاری

              فرزندم آرزویم این است : نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه ...   ...
31 فروردين 1396

همیشه باش...

پسرم ، عزیزترینم... با تو بودن احساس قشنگی در من بوجود می‌آورد که به هیچ عنوان قادر به توصیفش نیستم !!     شنیدن صدای دلنشینت ، آنچنان دلم را گرم می کند ، که هرچه درد و غم در دنیاست در آن ذوب می شود.     دیدن چشمان زیبا و مهربانت در من شور زندگی بوجود می‌آورد.     دستان کوچک و کودکانه‌ات وقتی که به دور گردنم حلقه می‌زنند ، به من آرامشی می دهند که با هیچ چیز در دنیا قابل معاوضه نیست...     مهربانم ، اهورا... همیشه باش... همینقدر نزدیک... همینطور مهرب...
25 فروردين 1396

وابستگی...

عزیزکم...اهورا ؛   بعد از تعطیلات نوروز آنچنان به من وابسته شدی که تحمل دوری نداشتی و وقتی از خواب بیدار می شدی و مامان و نمی دیدی ، گریه می کردی و بابا رو مجبور می کردی که تو رو بیاره مدرسه مامان... این شد که تقریبا یک هفته با من اومدی مدرسه و با بچه ها بازی کردی و کم کم خسته شدی و بالاخره رضایت دادی که طبق روال گذشته بعد از خواب بری خونه ی مادرجون... اعتراف می کنم که این یک هفته هم برای من پر بود از آرامش و آسوده خاطری... با تو دنیا پر از آرامشه ... حتی اگه شلوغ ترین پسر دنیا باشی!               &n...
20 فروردين 1396

سیزده بدر 96...

اهورای من... پسرک زیبایم... امروز روز جمع کردن سفره ی هفت سین است... در همان حال که سفره را جمع می کنم ، آرزو می کنم... قرآنش نگهدارت ، آینه اش روشنایی زندگیت ، سکه اش برکت عمرت ، سبزه اش طراوت و شادابی دلت و ماهی اش شوق ادامه ی زندگیت باشد... سیزده بدرت مبارک...                     ...
13 فروردين 1396

سفرنامه نوروز96 ( قم )

پسرک عزیزم... بعد از ابیانه قرار به برگشت بود ولی وقتی فهمیدیم کیلومتر کمی تا شهر قم مونده ، مصمم شدیم به اونجابریم و مشرف به زیارت حضرت معصومه (س) بشیم.                 و این المان های زیبا هم ابتدای شهر ساوه نصب شده بودن که تو راه برگشت دیدیم...                     پایان...    ...
12 فروردين 1396