اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 11 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

مادر که می شوی...

مادر که میشوی ، نمیدانم از کجا ، کی ، چطور اینهمه تغییر ، اینهمه صــــبر ، اینهمه عشق  پیدا می شود....   مادر که میشوی همه چیز به یکباره خودش را تمام قد به تو نشان میدهد و تو دیگر خود قبل نیستی که نیستی ....   اما اهورایم تو را که نگاه میکنم تویی که آرام جانم هستی ، تویی که تمام وجود من هستی ،   تمام وجودم سرشار از خنده های بی دلیل و با دلیل تو میشود....   مادر که باشی مهربان تر می شوی: دلت حتی برای مورچه های کنار دیوار هم می لرزد.مبادا پا رویشان بگذاری.مبادا مادری منتظرشان باشد... ..   مادر که باشی دل نازک تر می شوی : بادکنک...
12 بهمن 1393

برای مادرم در روز تولدم...

  مادر، ای مهربان‌ترین فرشته‌ی خدا. بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟ صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟ آن زمانی که خط خطی های بی‌قراری ام را با مهر و محبّتت پاک می‌کردی و با صبر و بردباری کلمه‌ به کلمه ی زندگی را به من دیکته می‌گفتی خوب به خاطرم مانده است. و من باز فراموش می‌کردم محبت تشدید دارد. در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار ها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی. آری، از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط، امید را هرگز از یاد نبرم. یادم نمی‌رود چه شب ها که تا صبح بر بالین...
12 بهمن 1393

نازنین 20 ماه و 20 روزه من...

اینروزهای تو ... ناب و زود گذر است ، کارهای شیرینت ... حرفهای دلنشینت ... اولین های واپسینت ، همه و همه میرود درست مینشیند در عمق قلب عاشق من ... حک میشود در روح و جانم ... ثبت میشود در ذهن بی قرارم ، و من میمانم و یک دنیا خاطره که حتی مجالی نیست برای ثبت وضبطشان ، فرصتی نیست برای غصه سپری شدنشان.     دلم میگیرد از گذر شتابان ثانیه ها... ای ثانیه های بی انصاف... محض رضای خدا انصاف داشته باشید...اگر سختی و تنگی هم رسید به همین عجله رد شوید و بروید و بشویید ...به همین شتابی که این روزهای زیبای بهشتی را از من میدزدید. اگر چنین باشد گله ای ندارم...خودم را مح...
10 بهمن 1393

دست های من ؛ نفس های تو

معامله خوبیست... دستهای من نفسهای تو را آرام میکند و صدای نفسهای تو دستان مرا ... شبها که سرت را روی دستهایم میگذاری تا بخواب روی، دستان من آرامبخش جانت میشوند و کم کم صدای نفسهایت سمفونی آرام و پی در پی ای را مینوازند که آرامش بخش دستهای خسته ام میشوند و در آن لحظه با خود می اندیشم که چقدر برای آرامش به وجود هم نیازمندیم ... و شاید من و تو یک روح باشیم در دو بدن وگرنه چطور گرمای وجود کودکی 20 ماهه اینچنین گرمم میکند و گرمای وجودم چطور آنقدر آرامش میکند تا بخواب رود ... شکر پروردگار مهربانی که این عشق را آفریدی....     ...
21 دی 1393

اهورا و دیگر هیچ...!!!

اهورا و قاشق...     اهورا و عروسک...     اهورا و چادر...     اهورا و مدرسه مامان ...     اهورا و روسری مادرجونش...     اهورا و آشپزی ...     اهورا و گوشی پزشکی...     اهورا و عینک عمه...     اهورا و یسنا...     اهورا و کلاه...     اهورا و فاطمه...     اهورا و تاب...     اهورا و بولینگ.....
20 دی 1393

پسرم تا می تونی بچگی کن...

پسرکم!!!! وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی.. . وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت میره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند... وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی پروانه هاي مرده ات رو خاك كني براشون مراسم روضه خوني بگيري و برای پرپر شدن گلت گريه كني. .. وقتی بزرگ میشی، خجالت می کشی به دیگران بگی که صدای قلب انار کوچولو رو میشنوی.... وقتی بزرگ میشی ، دیگه نمی ترسی که نکنه فردا صبح خورشید نیاد ، حتی دلت نمی...
12 دی 1393

دومین شب یلدا با پسرم اهورا

شب یلداست؛ شبى که در آن انار محبت دانه مى شود و سرخى عشق و عاطفه، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما؛ شبى که طراوت هندوانه هاى تازه تابستان به سرماى دستان زمستان هدیه مى شود و داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود. در ازدحام بشقاب هاى کوچک بلور، شیرینى صمیمیت ها و یکدلى ها، تقسیم مى شود و کام هاى همه را شیرین مى کند. یلداى طولانى سال، بهترین مجال براى نیم نگاهى کوتاه به لحظه هاست؛ لحظه هایى که در سرعت عبور، خلاصه مى شوند و مى گذرند و این گذشتن، بهترین پیام براى زیبا زیستن ماست؛ زیرا شیرینى در کنار هم بودن لبخندهاى امروز، هزار بار بهتر از اشک حسرت ریختن بر مز...
1 دی 1393

اهورا جان 19 ماهگی مبارک...

اهورای کوچکم!!!! این روزها برام مفهوم زندگی کفش های کوچولوئیه که پس و پیش وسط حال افتادن....     این روزها برام معنای زندگی قطعات لگو است که هرجای خونه که میری بالاخره یکیش کف پات رو نوازش میده....     این روزها برام طعم زندگی مزه غذاهاییه که تو برام تو قابلمه هات درست می کنی ...     این روزها برام صدای زندگی پیچیدن صدای طبلت تو خونه ست که بی وقفه داری روش میکوبی....        این روزها برام لذت زندگی شنیدن صدای دست و  پای کوچکت روی فرش های خونه است.....     این روز...
20 آذر 1393