500 روز با تو...
پسرم؛اهورا... و امروز یعنی 30 شهریور 93 اولین نیم هزاره ی عمرت را تجربه کردی.... اینک آمده ام اینجا تا برایت بنویسم که : پانصد روز است که خورشید خانه ما از پس نگاه تو طلوع کرده و شبها ماه با بستن چشمهای تو ٬ چشمهایش را بسته.... پانصد روز است که من به یک منِ دیگر بدل شده ام و تغییراتم آنقدر شگرف است که تصورش هم ممکن نیست.. پانصد روز است که تو روی زمین نفس می کشی و دو تا فرشته روی شانه هایت به یمن حضور تو به زمین آمده اند... پانصد روز است که من احساس می کنم زندگی زیباتر و شیرین تر از قبل است و البته سخت تر... پان...
نویسنده :
نرگس
15:12