اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

آبان هم رسید...

آبان هم که رسید... با کوله باری پر از باد و باران و برگ هایِ نارنجی ...! با حال و هوایِ دلبرانه ای ، که آدم را ناخودآگاه ، شیفته و عاشق می کند ... با لطافتِ کم نظیری ، که خیابان ها را آماده می کند برایِ قدم زدن !!! درختان ، مهیایِ یک تغییر شده اند ، و تغییر ، بارزترین نشانه ی تکامل است ! آسمان ، خودش را آماده کرده تا تمامِ دردهایِ ته نشین شده اش را ببارد ، و زمین ، برایِ بی قراری هایش ، آغوش وا کرده ... کاش ، همراهِ برگ هایِ خشکِ پاییز ، تمامِ کینه و دشمنی و غم ها بریزد ، کاش دوباره مثلِ گذشته ، غمخوار و چاره سازِ هم باشیم . هوا ، هوایِ رفاقت است و همدلی ، فصل ، فصلِ دوست داشتن ، و ماه ، ما...
2 آبان 1398

روز کودک مبارک...

کودکم...، اهورا... دل مهربانت ، حتی از آب چشمه زلال تر است. مثل تمام کودکان جهان...!!! کافی است برای فتح قله های محبت کودکان ، تنها یک بار مقابل دل های بی ریایشان بایستیم و با مهربانی بگوییم: سلام! با یک تبسم می شود در دل های کودکان ماندگار شد. راه رسیدن به قلب صافشان کوتاه است... کودکان، با بازی هایشان زندگی می کنند، ولی زندگی آنها را بازی نمی دهد!!! کاش می شد همیشه کودک ماند! روزت مبارک کودک بی همتایم ... اهورای عزیزتر از جانم.❣️ ...
16 مهر 1398

دنیا همین است...

گاهی فقط بیخیال باش ... وقتی قادر به تغییرِ بعضی چیزها نیستی ؛ روزت را برایِ عذابِ داشتن ها و افسوسِ نداشتن ها خراب نکن ! دنیا همین است ؛ همه ی بادهای آن موافق ، همه ی اتفاقات آن دلنشین ، و همه ی روزهای آن خوب نیست ! اینجا گاهی حتی آب هم ، سر بالا می رود ... پس تعجبی ندارد اگر آدم ها جوری باشند که تو دوست نداری ! گاه گاهی در انتخاب هایت تجدید نظر کن . فراموش نکن ؛ تو مجاز به انتخابِ آدم هایی ، نه تغییر دادن آنها ...
7 مهر 1398

سفر دو روزه پاییزی ...

گل پسرم ، اهورا... بالاخره بعد از اصرار فراوان من و بابا و خاله ها ، مامان نسرین و بابا جون قبول کردن دو هفته استراحت ِ بعد از این جلسه شیمی درمانی رو بیان پیش ما...خیلی دوره ی خوبی بود . بهمون مثل همیشه خوش گذشت و دو هفته ی پر از آرامش و شادی رو کنار هم گذروندیم. به خصوص که یک سفر دو - سه روزه به سرعین و آستارا داشتیم... و سفر کوتاه، ولی دل انگیز و شادمون به روایت تصویر... 💜بعد از آب تنی تو آب گرم سرعین...( شب های سرعین بی نظیرن واقعا !!!!) 💜به طرف آستارا... 💜حال مامان نسرین عالی بود خدا رو شکر... 💜 یه گردنه...
5 مهر 1398

اولین روز مدرسه

پسرم...اهورای نازنینم... کلاس اولی شدی!!!مبارکت باشه... امروز سرنوشتی از شور و شوق در دبستانی شدنت رقم زده میشود... امروز روز جشن شکوفه زدنت است!! با تمام وجود شکوفا شو و عطر دل انگیز دفتر و مدادهایت را روی خاطراتت بپاش... و با چشم های مشتاق برای دانستنت، برگهای ندانسته هایت را صبور و مصمم لمس کن... اهورا جانم ، اولین ها همیشه خوب هستند... به دل آدم می نشیند و خاطره شان می ماند در دل!!! باز هم تجربه ای جدید از روزهای مادرانه و پدرانه... پسرک نو پای ديروزم؛ امروز دست به دست من و بابا امیر مهربانت وارد مرحله تازه اي از زندگي...
31 شهريور 1398

حضورت در زندگی من و بابا جاودانه باد !!!

شاه پسر نرم و نازکم... آهنگ خوش زندگیم... نقش سبز ِخانه ام ... گل قشنگم، اطلسی پر از رنگم ، اقاقی بنفشم ... روح لطیف زندگی آغشته به عشقم... آرامش درون و بیرونم ... حضورت در زندگی من و بابا جاودانه باد !!! دلت گرم ٬ پایت قرص و لبت خندان نوگلم... کودکی کن و شاد باش ... و بیاموز انسان بودن را؛ همچنانکه در تکاپوی شناخت خودت و جهان هستی ! چه زیباست دیدن تو در هنگام بازی با یک ماشین اسباب بازی و شگفتی تو از چرخیدن چرخها ! وچه زیباترست آن زمان که بر روی چمن به دنبال توپت می دوی و از شادی فریاد می زنی !!! اهورای نازنینم، خدا را هزاران بار شکر که نفسم را از تو بنا کرد ... ...
22 شهريور 1398

شعور حسینی داشته باشیم...

امروز ، حق مظلوم را می خورند ، فردا ، در عزایِ حسین سینه می زنند و برای مظلومیتش گریه می کنند ! امروز ، بانیِ فساد و فقر و فلاکت می شوند ، فردا بانیِ سفره های محرم ! امروز دل می شکنند ، و تا سرحدِ جنون ، بی انصافی می کنند ، فردا با چه آب و تابی از حسین و انصاف و آزادگی اش می گویند و چشم و دل هایِ خسته و بیقرار را می گریانند . محرم که تمام شد ؛ روز از نو ، و بی انصافی هایشان از نو ... قرار بود این حادثه ، در یادها بماند تا مبادا ظلم و ستم ، تکرار شود . قرار نبود این واقعه و روایتش ، سفره ی پر رونقی باشد برایِ اهالیِ ریا و تزویر ! قرار نبود ، کارِ دنیایمان به اینجا بکشد ! عد...
19 شهريور 1398

فامیل دور !!!

اهورا ی مامان... امروز مادرجون زنگ زد خونه مون و خبر داد فامیلای دورشون از تهران اومدن . رفتیم دیدمشون . پدربزرگ خانواده ی اونا با پدربزرگ ِ بابا ،پسرخاله بودن . پسرخاله ها البته به رحت خدا رفتن و حالا بعد از تقریبا 20 سال فامیلای دور کنار هم جمع شدن و یاد گذشته ها رو زنده کردن . آقا رضا با خانمش ، مریم جون و 3 تا آقا پسر...که تو با مهراد ، پسر کوچیک خانواده دوست شدی و خیلی هم اذیتش کردی با کشتی و توپ بازی و ... ولی انصافا خیلی مهربون و با حوصله بود. سه روز پیشمون بودن و خیلی خوش گذشت . مخصوصا به بابا که خاطرات دوران کودکیش بدجور زنده شده بود... 🌟 باغ عمه اینا ... 🌟پارک ایرینجی و قایق سواری... ...
1 شهريور 1398

ای بهین باغ و بهارانم تو !!!!

تو بهاری پسرم ؟! نه ... بهاران از توست... از تو می گیرد وام ، هر بهار این همه زیبایی را !!! هوس باغ و بهارانم نیست... ای بهین باغ و بهارانم تو !!!! برای من ، هیچ کس نمی تواند مثل « تو » باشد... در فرهنگ لغت من ؛ مترادف ِ تو ، فقط توست ...! دانی از زندگی چه می خواهم؟!! من ، تو باشم ! پای تا سر تو !!! زندگی گر هزار باره بود... بار دیگر تو ... بار دیگر تو...   باد صبحی به هوایت ز گلستان برخاست... که تو خوش تر ...
27 مرداد 1398