اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

پدیده...به بهانه ماه سی و چهارم

کوچک رویاییِ من... دنیا اگر خودش را بکشد نمی تواند، به عشق من به تو شک کند....!!!! تمام بودنت را حس می کنم... حاجتی به استخاره نیست؛ عشق ما... عشق من به تو... عشق تو به من... یک پدیده است...!!!   سی و چهار ماهگیت مبارک عزیز نرگس...     ...
20 اسفند 1394

اسفند هم از راه رسید...

اسفند ؛ عینِ پنج شنبه هاست... که همیشه صد بار قشنگ تر از جمعه هاست!!!! اصلا از همون شروعش قشنگه... حس بوی بهار از پشت پنجره ؛ و آفتابِ گرم و بی جون از لای پرده ها روی پوست سرد خونه... اسفند یعنی یک سال دیگه... یعنی یه شانس دیگه!!! خوش اومدی بهترین ماه سال...                 ...
14 اسفند 1394

نقاشی ماندگار من...

از تو یک نقاشی میکشم ... تورا باآن لبخند زیبایت ، باآن چشمهای معصوم و پرازآرامشت تجسم میکنم!!! فقط ؛ لبخند توماندگارتر وزیباتر ازمونالیزاست!!! به دنیا کاری ندارم اما، ماندگارترین اثر در وجود من تویی ... تو ...!!!!       پسرک نازنینم 33 ماهگی ات مبارک...   ...
20 بهمن 1394

اهورا که باشد...

اهورا که باشد ... من هستم... خوب ، روان ، آرام!!!! اهورا که باشد... لبریز می شوم ... از زندگی ، شور ، نشاط!!!! اهورا که باشد... تنهایی ام بی معنی ست... یادم می رود... شاید نداند!!! اما اهورا که باشد... هست... و همین مرا بس!!!   ...
15 بهمن 1394

اهورا 1000 روزه شد...

پسرک 1000 روزه ی من ،   صدای مادر را از این روزهای شلوغی می شنوی که زندگی عزمش را جزم کرده تا تو و روزهایت را با شتاب و در کمترین زمان ممکن به جایی برساند که آغوشم اندازه ات نباشد... از روزهایی که حتی اگر حواسم را جمع جمع کنم باز خیلی چیزهای خوب و با ارزش را به راحتی از دست داده ام و طعم نابشان را به درستی نچشیده ام... روزهایی که این  همه تعجیلشان ، انگشت به دهانم کرده و گذر روزها و هفته ها را از دستانم به در برده است... یادت بماند برای توی رهگذر ، زمین گذرگهی پر از جاذبه های خوب و بد است.و زندگی همین گذر از روزهایی است که می گذرند...مواظب گذر بی صدای زندگی باش که زندگی چیزی به ج...
14 بهمن 1394

تولدم مبارک!!!!

هوا سرد است... دلها بارانی!!!! وقت خانه تکانیست... برخیز ؛ صدای چلچله می آید... فضای خانه شیداییست... بوی تازگی... ترنم لحظه های با تو بودن در این سه سال...     خستگی ام را از تن برون خواهم کرد... زیر چتر سبز تو... تولدی دوباره!!!! بشتاب به سوی من... آغوشم هلهله ی تو را سر داده است!!! چشمانم به تو دوخته شده اند... شمع های کیک تولدم نفس های تو را برای خاموش شدن می خواهند...     بهترین هدیه تولدم ، اهورا... مادرانه دوستت دارم....   ...
12 بهمن 1394

شنا با بابا...

اهورا کوچولوی من... یکی از آرزوهای کوچیک این روزهای بابا این بود که با تو شنا و آب بازی تو استخر و تجربه کنه و بالاخره امروز به خواسته اش رسید و با وجود سرمای شدید هوا و مخالفت من با هم رفتین استخر...!!! و چقدر هم بهتون خوش گذشته بود...بعد از شنا اینقدر خسته بودی که وسط تعریف کردن برای مامان از آب و هاپو و بابا چشمات و بستی و به یه خواب عمیق فرو رفتی... روزهات پر از آرامش ، لحظه هات پر از شادی و خوابت پر از رویاهای زیبا پسر مهربون و قشنگم.         ...
10 بهمن 1394

32 ماه با زیبایی زندگی ، اهورا!!!

تو نه مهتاب و نه خورشیدی... تو فقط دریایی تو همان ناب ترین جاذبه ی دنیایی تو مثل اشعار اهورایی باران پاکی... و به اندازه لبخند خدا زیبایی... شکوه زندگیم... جشن می گیریم سی و دومین ماه بودنت را!!!!   ...
20 دی 1394

شب خوش عزیز دل مادر...

مادر دختری ، چوپان بود... روزها دختر کوچولویش را به پشتش می بست و به دنبال گوسفندها به دشت و کوه می رفت... یک روز گرگ به گوسفندها حمله می کند و یکی از بره ها را با خود می برد...!!! چوپان دختر کوچکش را از پشتش باز می کند و و روی سنگی می گذارد و با چوب دستی دنبال گرگ می رود... از کوه بالا می رود تا در آن گم می شود!!!! دیگر مادر چوپان را کسی نمی بیند!!! دختر کوچک را چوپان های دیگر پیدا می کنند... دخترک بزرگ می شود...در کوه و دشت به دنبال مادر می گردد ، تا اثری از او پیدا کند... گلهای ریز و زردی را می بیند که از جای پاهای مادر روییده!!!!، آنها را می چیند و بو می کند... ...
4 دی 1394

شب یلدای 1394

  چه سخاوتمند است پاییز که شکوه بلندترین شبش را عاشقانه پیشکش تولد زمستان کرد پسرک بهاری من... میان همهمه برگ های خشک پاییز فقط تو ماندی که هنوز از بهار لبریزی روزهای آخر پاییزت پر از خش خش آرزوهای قشنگ !  پسرم...   ” یلدا ”   چه ذوقی دارم که حتی یک دقیقه بیشتر با منی !   سفره شب یلدای امسال خونه مادرجون اهورا...     اینم یلدونه اهورا...به انتخاب خودش.هر چی ما اصرار کردیم که یه چیز دیگه بخره قبول نکرد و به خاطر اسبش این اسباب بازی دخترونه رو برداشت!!!!!   &n...
1 دی 1394