اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 7 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

خداحافظ تابستان 94

اهورای من... تابستان94، برای همیشه به پایان می رسد و روزهای طلایی و کشدارش دیگر هرگز بازنمی گردند. از این پس ،  می توانیم منتظر تابستان 95 باشیم، اما امیدوار به برگشت تابستان 94 هرگز...     و اما پاییز از راه میرسد  با کلی اتفاق زیبا، روزهای خاطره انگیز و نعمت های متفاوت در کوله ابریش، در چمدانش قطره‌های باران بی قراری می کنند و پشت سرش برگ‌های زرد زیبا از قدم‌هایش می ریزند و زیر لب می گوید:  پادشاه فصل‌هاست پاییز...     چمدانش را برداشته پیراهن تنهایی‌‌اش را در آن گذاشته آمده به این سمت .. خش .....
31 شهريور 1394

سفر نیمه کاره!!!!!!!!!!!!!

دردونه جونم... قرارمون این بود که تابستون امسال حتما سری به سرعین و آستارا بزنیم ولی چند تا مسئله باعث شد که سفرمون موکول شه به آخر شهریور... مثلا تحویل ماشین پدرجون اینا که خیلی طول کشید یا اومدن بابا محمد اینا که همش امروز و فردا می کردن!!!!! خلاصه به این سفر رفتیم ولی بارش بارون اجازه نداد از سفرمون لذت ببریم و همش تو ماشین یا تو خونه موندیم!!!! از همه بدتر یه مهمونی یهویی بود که مجبورمون کرد سفر و نصفه و نیمه رها کنیم و برگردیم... خب سفرمون نیمه کاره موند...بارون بارید...کنار دریا نرفتیم...و...و...و... ولی در عوض با عزیزامون بودیم و واقعا خوش گذشت... راستی اهورا...تو ای...
27 شهريور 1394

اهورای من 28 ماهه شد!!!

نشسته ای رو به رویم... نشسته ام رو به رویت... تو غرقی در دنیای خودت ، دنیای شیرین کودکی... و من غرق در تو !!!! عاشقانه و مادرانه... اسمت را صدا می زنم... پر از خنده می شوی... پر از آغوش می شوم... می پری در آغوشم... می بوسمت...تمام صورتت را!!! می بوسی ام... پر از عشق مادرانه می شوم... این لحظه ها زیباترین لحظه های زندگی من است پسرم... تو تمام هستی منی اهورا!!! تمام هستی ام...28 ماهگیت مبارک.     عکس های سفر یک روزه به مهاباد ( غار سهولان ) درست در بیست و هشتمین ماهگرد تولد اهورا... &...
20 شهريور 1394

خوشحالی یعنی...

خوشحالی یعنی داشتن پسری که قلبش از آب هم روشن تره!!!!     خوشحالی یعنی داشتن پسری که از دیدن زیبایی های کوچیک هیجان زده میشه و از ته دل می خنده...     خوشحالی یعنی وقتی که پسرت همه ی حیووناش و می چینه و می گه مامان عکس می گیری؟؟!!!     خوشحالی یعنی دیدن لذت بردن پسرت از خوردن یه بلال خوشمزه!!!!     خوشحالی یعنی داشتن پسری که با همه چیز سرگرم میشه ...     خوشحالی یعنی داشتن یه گل که زیباتر از همه گل های دنیاست!!!!!   &nb...
3 شهريور 1394

اسب

اهورای من... این روزهایمان پر شده از واژه اسب... می خوابیم ، اسب... بیدار میشویم ، اسب... گالری تلفن همراهمان پر شده از تصاویر اسب... و هر کجا اسبی می بینیم باید توقف کنیم تا تو خوب تماشا کنی... این روزها شده ای مهمان ناخوانده ی دوست بابا که اسب زیبایی دارد و تمام تعریف هایت با من اسب است و اسب... همه باید حداقل ساعتی اسب تو باشیم و تو یقه لباسمان را بکشی و بگویی " بیا اسبی!!!"     دوست داشتنی هایت را دوست داریم پسرم و دلبسته دلبستگی هایت هستیم... حالا برای ما زیباترین حیوان دنیا اسب است...       ...
1 شهريور 1394

باغ دختر خاله...

تو گرانبهاترین اعجاز خداوند ی... برای داشتنت باید وضوی باران گرفت... و بر محراب رویت سجاده ای از گلبرگ یاس گسترد... و به نام عشق شبنم وار بر عطر تو سجده کرد... و هزاران هزار گل سرخ را تسبیح لحظه هایت نمود... و تو می دانی تک پسر زیبارویم ،آیین دوست داشتن را که آنقدر زیبا هدیه می کنی این عشق را که سیراب می شوم... پسرک زیبای من...                 ...
22 مرداد 1394

27 ماهگی ات مبارک...

نمی دانــم … چــرا بیــن ایــن همــه آدم پــیــله کــرده ام بــه تــو … شــاید فــقط با تــو پــروانــه می شـــوم …         عکس های اهورا در سفر به تهران...             تو را دوست دارم به خاطر تمام زیبایی هایی که از این دنیای نازیبا نشانم دادی تو را بی هیچ دلیلی دوست دارم ... 27 ماهگی ات مبارک آرام جانم     ...
20 مرداد 1394

بای بای پوشک

اهورای من... پسر باهوشم... همون جور که تو پست قبلی گفتم تو سفری که این بار به تویسرکان داشتیم شما رو از پوشک باز کردیم ...وقتی مامان نسرین گفت فردا دیگه اهورا رو پوشک نمی کنیم قلبم ریخت...خیلی ترسیدم؛یعنی می ترسیدم که تو دیر کنترل ادرار تو بدست بیاری و تمام گلای فرشای باباجون اینا رو آبیاری کنی... ولی!!!!!!!!!!!!!!!!!! از این غافل بودم که تو پسر باهوش خودمی...فقط 3 روز طول کشید تا شما کنترل ادرار تو بدست بیاری و 3 روز بعدم کنترل مدفوع تو خودت بدست گرفتی و هر وقت مدفوع داشتی دستت و می ذاشتی رو دلت و می گفتی گلوم درد می کنه!!!!! خدا رو شکر که ماجرای پوشک به خیر و خوشی تموم شد و فقط یک بار فرش و ک...
25 تير 1394

باز هم عید فطر و باز هم تویسرکان

اهورای مهربونم... امسال هم مثل سال های گذشته تعطیلات عید فطر و رفتیم تویسرکان... البته این بار بابا بعد از سه روز رفت و ما تقریبا 17 روز خونه بابا جون اینا موندیم...خیلی خوش گذشت وشما این بار بابا محمد و خیلی اذیت کردی،طفلکی نمی تونست بیرون بره چون زود دنبالش گریه می کردی و می گفتی منم میام...بابا جون می پرسید کجا و شما می گفتی پارک!!!!!!!!!!!!!!! خلاصه که هر روز پارک می رفتی...دیگه اینکه تو این سفر عالی شما از پوشکت جدا شدی و تو پست بعدی عکساش و می ذارم... یه چیز دیگه!!!!! هر وقت که باباجون اینا میان آذرشهر یا هر وقت ما میریم تویسرکان شما حرف زدنت بهتر میشه...چون همه فارسی حرف می زنن!!!! ای...
23 تير 1394