شنا با بابا...
اهورا کوچولوی من... یکی از آرزوهای کوچیک این روزهای بابا این بود که با تو شنا و آب بازی تو استخر و تجربه کنه و بالاخره امروز به خواسته اش رسید و با وجود سرمای شدید هوا و مخالفت من با هم رفتین استخر...!!! و چقدر هم بهتون خوش گذشته بود...بعد از شنا اینقدر خسته بودی که وسط تعریف کردن برای مامان از آب و هاپو و بابا چشمات و بستی و به یه خواب عمیق فرو رفتی... روزهات پر از آرامش ، لحظه هات پر از شادی و خوابت پر از رویاهای زیبا پسر مهربون و قشنگم. ...
نویسنده :
نرگس
18:36