اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

شنا با بابا...

اهورا کوچولوی من... یکی از آرزوهای کوچیک این روزهای بابا این بود که با تو شنا و آب بازی تو استخر و تجربه کنه و بالاخره امروز به خواسته اش رسید و با وجود سرمای شدید هوا و مخالفت من با هم رفتین استخر...!!! و چقدر هم بهتون خوش گذشته بود...بعد از شنا اینقدر خسته بودی که وسط تعریف کردن برای مامان از آب و هاپو و بابا چشمات و بستی و به یه خواب عمیق فرو رفتی... روزهات پر از آرامش ، لحظه هات پر از شادی و خوابت پر از رویاهای زیبا پسر مهربون و قشنگم.         ...
10 بهمن 1394

32 ماه با زیبایی زندگی ، اهورا!!!

تو نه مهتاب و نه خورشیدی... تو فقط دریایی تو همان ناب ترین جاذبه ی دنیایی تو مثل اشعار اهورایی باران پاکی... و به اندازه لبخند خدا زیبایی... شکوه زندگیم... جشن می گیریم سی و دومین ماه بودنت را!!!!   ...
20 دی 1394

شب خوش عزیز دل مادر...

مادر دختری ، چوپان بود... روزها دختر کوچولویش را به پشتش می بست و به دنبال گوسفندها به دشت و کوه می رفت... یک روز گرگ به گوسفندها حمله می کند و یکی از بره ها را با خود می برد...!!! چوپان دختر کوچکش را از پشتش باز می کند و و روی سنگی می گذارد و با چوب دستی دنبال گرگ می رود... از کوه بالا می رود تا در آن گم می شود!!!! دیگر مادر چوپان را کسی نمی بیند!!! دختر کوچک را چوپان های دیگر پیدا می کنند... دخترک بزرگ می شود...در کوه و دشت به دنبال مادر می گردد ، تا اثری از او پیدا کند... گلهای ریز و زردی را می بیند که از جای پاهای مادر روییده!!!!، آنها را می چیند و بو می کند... ...
4 دی 1394

شب یلدای 1394

  چه سخاوتمند است پاییز که شکوه بلندترین شبش را عاشقانه پیشکش تولد زمستان کرد پسرک بهاری من... میان همهمه برگ های خشک پاییز فقط تو ماندی که هنوز از بهار لبریزی روزهای آخر پاییزت پر از خش خش آرزوهای قشنگ !  پسرم...   ” یلدا ”   چه ذوقی دارم که حتی یک دقیقه بیشتر با منی !   سفره شب یلدای امسال خونه مادرجون اهورا...     اینم یلدونه اهورا...به انتخاب خودش.هر چی ما اصرار کردیم که یه چیز دیگه بخره قبول نکرد و به خاطر اسبش این اسباب بازی دخترونه رو برداشت!!!!!   &n...
1 دی 1394

یک روز زیبای زمستانی...

پسر خوب و مهربونم... چند وقتی میشد که به خاطر شلوغ بودن سر بابا و البته من ، نمی تونستیم بریم تبریز...اما هوای سرد این روزا و فکر خرید زمستونی بهانه ای شد برای داشتن یه روز قشنگ و پر از خنده... واقعا بهمون خوش گذشت!!!!             ...
26 آذر 1394

به بهانه 31 ماهگی دلبندم...

عاشق دنیای خودم هستم...دنیای مادری !!!! دنیایی که متعلق به خودم نیستم... همه جا حضور کسی را حس می کنم که آنقدر بی پناه است که آغوش من آرامش می کند!!!! آنقدر کوچک است که دست های من هدایتش می کند... آنقدر ضعیف است که شیره جان من پرورشش می دهد!!! دنیای مادری را دوست دارم... چون به بودنم معنا می دهد... چون ارزشم را به رخم می کشد!!!! و یادم می دهد، هزار بار بگویم «جانم» کم است برای شنیدن « مادر» از امانت خدایم... مادری را دوست دارم... هر چند در آیینه خودم را نمی بینم... آن زن خسته و کم خواب در قاب آیینه ها را تنها وقتی می ...
20 آذر 1394

اولین خانه سازی های اهورا...

پسرک مهربانم !!!! یادت باشد که زیبایی های کوچک را دوست بداري حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند.... یادت باشد که دیگران را دوست بداري آن گونه که هستند، نه آن گونه که می خواهی باشند... یادت باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگري... یادت باشد که  اگر خود با خویشتن آشتی نکني هیچ شخصی نمی تواند تورا با خود آشتی دهد.... یادت باشد که خودت با خودت مهربان باشي .چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد... پسرکم یاد بگير که : با وقیح جدل نکني چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحت  را تباه می کند... از حسود دوری کني چون حتی اگر دنیا را هم...
16 آذر 1394

روزهای پاییزی پر برف...!!!!

دنیای آدم برفی دنیای ساده ایست ... اگر برف بیاید هست ، اگر برف نیاید نیست ...!!! مثل دنیای من ... اگر تو باشی هستم ؛ اگر نباشی .......     و روزهای  غافلگیر کننده پاییزی پر از برف امسال که پسرم را ذوق زده کرده...!!!                     ...
11 آذر 1394

94/9/4

پسرک عزیزتر از جانم... امروز چهارشنبه 94/9/4 نظم قشنگی تو اعداد تاریخ وجود داره... اهورای من... نظم زندگیت استوار بر عشق و امید...   ...
4 آذر 1394