اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

اهورای من...تولد 2 سالگیت مبارک.

اهورای کوچکم !!!! دو سال از آمدنت به این دنیا می گذرد.....سال ها روبروی تو صف کشیده اند.... منتظرند هر روزشان را پربار کنی ..هر فصلشان را رنگین از خوشحالی خودت  کنی... اهورای نازنینم !! روز تولدمان خنده ها از بودنمان نیست....خوشحالی ما از فرصتی است که در دستان ماست... فرصتی نه چندان بلند و نه خیلی کوتاه....به اندازه یک عمر که باید کشت کنی ، کاو کنی ، گشت بزنی ، خنده کنی ....... روز تولد باید فکر کنی به هر آنچه تا امروز کردی و تا فردا باید... هر آنچه پیش روی توست را بنویس و به خاطر بسپار که این فرصت گریزپاست... اهورای فرشته خوی من!!! روز تولد&nbs...
20 ارديبهشت 1394

مادرانه

اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت ... دلگیر مباش که نه تو گنهکاری نه او!!! آنگاه که مهر می ورزی مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیامی کند ... پس خود را گنهکار مبین !!! من عیسی نامی را میشناسم که ده بیمار را  شفا داد ... و تنها یکی سپاسش گفت !! ! من خدایی را میشناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده ... اما تنها یک نفر سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر !!! پس مپندار بهتر از انچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند ... از تو برای مهربانیت قدردانی میکنند !!! پس از ناسپاسیشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش ... که با مهربانی روح تو ارام میگیرد !!! تو با مهر ورزیدنت بال و پر میگیری ... خوب...
19 ارديبهشت 1394

هشتمین سالروز یکی شدنمان مبارک

امیر مهربانم... روزها از پی هم آمد و رفت و هشت بهار و تابستان و پاییز و زمستان را با هم گذراندیم . روزهای دلپذیری که هر روزش سرشار از هم بودیم ، چه حس خوبی است بودن در کنار تو و مهر بی پایانت ...تو بهترین بهانه برای زندگی من هستی. آرزومندم سایه‌ات همیشه برسرم گسترده باشد. هشتمین سالگرد یکی شدنمان مبارک     همراه همدل من :   دستهایم را هشت بهار پیش از این به ضریح مقدس چشمهایت دخیل عشق بستم .در صحن مقدس نگاهت زیر باران شوق نماز شکر به جا آوردم چون حاصل عشق  من و تو  ، اهورایی است که مثل یک ترانه ی شاد در کوچه باغ زندگیمان رها شده است . بالای سرم را که نگاه می...
14 ارديبهشت 1394

این جمعه...تخت سلیمان!!!

تخت سليمان محوطه اي باستاني  در نزدیکی شهر تکاب است که شامل چند كاخ ساسانی و آتشكده آذرگشنسب می باشد.در نزديكي ‌آن دو مجموعه باستاني ديگر به نامهاي زندان سليمان و تخت بلقيس قرار دارد.در اطراف زندان سليمان آثاري از دوره و سكاها بدست آمده و بر اساس اين كشفيات تاريخ منطقه را به هزار سال پيش از ميلاد نسبت مي دهند.برخي تاريخ نويسان اين مكان را محل تولد زرتشت دانسته اند كاخ ساساني در زمين مرتفعي واقع است كه در پيرامون آن درياچه عميق بيضي شكلي قرار دارد.شمال درياچه آتشكده آذر گشنسب بر پا بوده و آتش آن تا قرن چهارم هجري روشن بوده است و از آن به عنوان يكي ...
11 ارديبهشت 1394

دریاچه مصنوعی تهران...

خوب من... نام تو مرا همیشه مست می کند... بهتر از شراب... بهتر از تمام شعرهای ناب... نام تو اگرچه بهترین سرود زندگیست... من تو را به خلوت خدایی خیال خود... « بهترین بهترین من » خطاب می کنم... بهترین بهترین من ، اهورا ، این ماه در سفری که به تهران داشتیم بر خلاف ماه های گذشته یک روز بیشتر موندیم و عمو مهدی ما رو به دریاچه و آبشار تهران برد...جای زیبایی بود و تو تا می تونستی بازی کردی و به من اجازه ندادی چند تا عکس ازت بندازم... من هم دست آخر تصمیم گرفتم دوربینم و بذارم تو کیفم و از گردش 5 نفره مون لذت ببرم... البت...
4 ارديبهشت 1394

سلام سمبل و خداحافظ!!!!!!!!!!!!!!!!

عزیزترینم اهورا؛ با دیدن علاقه ی شدید تو به حیوانات و پرندگان تصمیم گرفتیم یه حیوون یا پرنده خونگی برات بخریم. چند وقتی بود که در این مورد تحقیق می کردیم و از چندین مغازه و آکواریوم و پرنده فروشی دیدن کردیم.بالاخره یک روز بابا زنگ زد و خبر داد که دوست اهورا رو خریدم و دارم میارمش خونه!!!! و نیم ساعت بعد بابا با دوست جونی شما خونه بودن:     و چون خیلی وقت بود دنبال یه همچین دوستی برای شما بودیم ، اسمش و هم از قبل انتخاب کردیم!!!!   «سَمبَل خان»   خلاصه سمبل خان شد دوست اهورای من...با وجودی که می ترسیدی بهش دست بزنی ، ولی چنان عاشقش بودی...
27 فروردين 1394

داستان مدادرنگی ها...

همه م د ا د‌ ر ن گ ی‌ ها مشغول بودند…   به جز مداد سفید !   هیچ کسی به او کاری نمی‌داد…   همه می‌گفتند: “تو به هیچ دردی نمی‌خوری!!!”   یک شب که م د ا د‌ ر ن گ ی‌ ها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند، مداد سفید  تا صبح کار کرد…   ماه کشید،         مهتاب کشید،                    و آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک‌تر شد...     صبح توی جعبه‌ی م...
23 فروردين 1394

کندوان روستای کندویی...

کندوان که از روستاهای استان آذربایجان شرقی می باشد ،یکی از سه روستای صخره‌ای جهان به شمار می آید و این موجب جذابیت بی‌نظیر آن شده است.  وجود ۱۱۷ خانواده و منزل مسکونی درون توده‌های مخروطی و هرمی شکل صخره‌ها، به این روستای زیبا هویت تاریخی و باستانی داده است. می‌توان گفت وجه تسمیه کندوان به خاطر خانه‌های کندویی شکلی است که در دل این صخره‌های مخروطی قرار گرفته‌اند. و اهورای من در روستای کندوان...               سه عکس پایین مربوط به پارکی در شهرک سه...
21 فروردين 1394

23 ماهگی مبارک جگر گوشه ی من...

نمی دانم چرا این روزها اینقدر سریع و تند رد می شوند ...مدام ثانیه شماری را می بینم که تند تند شماره هایش زیاد می شود...گاهی می ترسم.. نه از افزایش سنم که از گذران وحشتناک زندگی و استفاده نکردن هایم...حالا خدا را شکر که با بودن تو حداقل خیلی از روزمرگی هایم کمتر شده...هر روز دنبال کار جدیدی هستی تا یاد بگیری...واین دلبستگیمان را بیشتر می کند...این که همبازی هم هستیم شیرین ترین لذت دنیاست...     روزهایم پُر شده از تو...پر از "کلاغ پَر "و "قایم باشک"... و تنها خداست میانمان که می بیند و حس می کند لذت درونم را...     از روز اول عاشق این دستان و ان...
20 فروردين 1394