اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

اهورا به مهد کودک می رود...

گل پسرم ، اهورا... از اونجا که شما فقط یه پسرخاله ی کوچولو داری که ازت دوره ، و یه دخترعمه که فاصله ی سنی اش با شما خیلی زیاده ، و  بعد از رفتن من و بابا سرکارمون ، نصف روزتو با پدرجون و مادرجون و عمه می گذرونی ، ارتباطی با بچه های همسن و سال خودت نداری. این مسئله ما رو خیلی نگران کرده بود. مخصوصا وقتی پارک می رفتیم یا مهمونی و ارتباط تو رو با بچه های دیگه می دیدیم ، این نگرانی تشدید می شد. این شد که تصمیم گرفتیم کم کم تو رو با محیط مهد کودک آشنا کنیم. به این شکل که هر وقت از خواب بیدار شدی ، و خودت دوست داشتی ، بری مهد و هر وقت خسته شدی از اونجا برگردونیمت... آذرشهر ، شهر کوچکیه و متاسفانه از نظر مهد کودک...
11 آذر 1396

رندترین روز سال به کامت اهورا...

  بیا فانوس من باش دراین تاریکی دنیا قدم آهسته بردار دراین دنیای لاکردار بیا روح و روانم شو بیا آرامِ جانم شو که جانم بسته است باتو بیا ای مهربان یارم که تاجانی‌ست دراین تن دوستت دارم...     ...
6 آذر 1396

مهمانی که نیامده رفت !!!

اهورای خوشگلم... خیلی وقت بود بازم تو خونه بهونه ی حیوون خونگی می گرفتی... راستش اصلا راضی به خرید هیچ حیوونی نبودم چون بعد از مرگش هر سه مون کلی غصه می خوردیم ، اما این بارم تو بردی و ما رو راضی کردی برات یه خرگوش بخریم... تهران که رفتیم از عمو کریم خواستیم برات یه خرگوش مینیاتوری پیدا کنه... عمو هم یه کانال فروش خرگوش پیدا کرد و از روی عکس خرگوش تو انتخاب کردی.وقتی پیک موتوری خرگوش تو آورد از خوشحالی نمی دونستی باید چی کار کنی...واقعا خرگوش خوشگلی بود ، ملوس و کوچولو. فقط یه عکس ازش داریم...       خلاصه پسرم از تهران برگشتیم و دو سه روزی با خرگوش خان خوش ب...
28 آبان 1396

پاییز...

اهورای من ... دفتر نقاشی خدا همیشه زیباست ... اما پاییز را ، برای دل خودت آرام تر برگ بزن ...  و تمامی رنگ هایش را به خاطر بسپار ... که عشق لابلای همین رنگ های زیباست...             ...
22 آبان 1396

4.5 سالگی ات مبارک اهورای من...

روشنایی دیدگانم ، اهورا... برای 4.5 ساله شدنت ، به رسم مادری برایت آرزوهای خوب می کنم... آرزو می کنم لبخندهایت از ته دل باشد ، و غصه هایت سطحی و زود گذر... آرزو می کنم مسیر موفقیتت هموار باشد و انگیزه های صعود و پروازت ، بسیار... آرزو می کنم هرگز در پیچ و تاب زمانه ، بی پناه نباشی ؛ هرگز دلت نگیرد ؛ و چشم های روشنت هیچ زمانی خیس و اشک آلود نباشد... آرزو می کنم عاشق ِ کسی باشی که عاشقت باشد ، و کسانی کنارت باشند که تو را می فهمند و هوای دلت را دارند ... من ، مادرت ، نرگس... خوشبختی ات را ، شادی ات را ، آرامشت را ... من آرزوهای زیبای تو را آر...
20 مهر 1396

بازگشت من پس از ماه ها...

یکتا فرزندم ، اهورا...💖 مدتی بود به وبلاگت سر نزده بودم ...شاید دو ماه !!! گفتم سری بزنم ، شاید پیامی از دوستی بی جواب مونده باشه و خوب راستش دلم تنگ شده بود واسه ی نوشتن برای تو عزیزترینم.🙂 اما... صفحه که باز شد برای دقایقی خشکم زد ... چقدر تغییر !!! 😲وبلاگ قشنگت کلی عوض شده بود. قالبی که خودم برات سفارش داده بودم عوض شده بود...صفحه پر شده بود از تبلیغات جورواجور .قلبم به درد اومد .😔نمی دونی پسرم که من با چه عشقی این وبلاگ و برای تو ساختم. اشکم سرازیر شد و با مدیریت نی نی وبلاگ از طریق تلگرام تماس گرفتم و فهمیدم که مطالب مونده ولی فضای وبلاگ مون دیگه برنمی گرده ...😪 هر چند که مدیر محترم نی نی وبلاگ لطف...
17 مهر 1396