اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

پیشرفت های اهورا در ماهی که گذشت...

♥ توجهش به محیط اطراف خیلی زیادتر شده...     ♥ کمتر می خوابه و بیشتر بازی میکنه،بابا براش وسایل کمک آموزشی خریده     ♥ هر چی رو جلوی چشماش میگیریم سریع با دو تا دست میگیره و اولین کاری که می کنه فرو میکنه تو دهنش...     ♥ بعضی وقتا هم اسباب بازی هایی که توی دستشه پرتاب میکنه به اطراف!!! ♥ زبون شو زیاد از دهنش میاره بیرون!!!       ♥ صدای ملچ ملوچش تا هفت تا خونه اونور تر میره!!!!!!!!!!!!! ♥ دستاشو دور گردن عروسکاش حلقه می کنه.   ...
23 شهريور 1392

4 ماه با اهورای نازم...

کاش می دانستی؛ چشم هایم ز شکوفایی عشق تو فقط می خواند... کاش می دانستی؛ عشق من معجزه نیست!!!!!!!! عشق من رنگ حقیقت دارد!! اشک هایم به تمنای نگاه تو فقط می بارد... کاش می دانستی؛ ♥ تو فقط مال منی ♥ تو فقط مال همین قلب پر احساس منی... شب من با تو سحر خواهد شد... تو نمی دانی من، چقدر عشق تو را می خواهم!! تو صدا کن من را که پر از رویش یک یاس شوم!! تو بخوان تا همه احساس شوم. باز هم این همه عشق این همه عشق برای دل تو ناچیز است! آسمان را به زمین وصل کنم؟؟؟ یا زمین را همه لبریز ز سرسبزی یک فصل کنم؟؟! من...
22 شهريور 1392

واکسن 4 ماهگی

چهارشنبه 20 شهریور 92 نوبت واکسن 4 ماهگی گل پسرم بود... اهورا جونی قبل از واکسن :         اهورا جونی بعد از واکسن:           بالاخره خوابید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   پی نوشت : وقتی واکسن و براش زدن چند ثانیه شدید گریه کرد و بعدم ساکت شد!!! هر 4 ساعت بهش قطره استامینوفن می دادیم،ولی کل روز و بی تاب بود... شب هم خیلی گریه کرد ...
21 شهريور 1392

دوست جونی اهورا

     ♥♥اهورا با دوستش امیر حسین جون ، 1 سال هم با هم تفاوت سن دارن...♥♥ تو این عکس ها اهورا جونی من 112 روزشه!!!!!!! خونه ی عمه ی  بابا  مهمون بودیم و این دو تا وروجک بغل مادر جون اهورا نشسته بودن.... اهورا مامان...؛بی زحمت... ی ه کم به حالت چهره ات تو عکسا توجه کن!!!!!!!!!!!!!!!!     ...
12 شهريور 1392

گاهی...

گاهی گمان نمی کنی و می شود!!!!!!!!! گاهی نمی شود ،که نمی شود،که نمی شود!!!! گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است... گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود!!!! گاهی گدای گدایی و بخت با تو نیست!!!!! گاهی تمام شهر گدای تو می شود...   ...
11 شهريور 1392

سوغاتی...

اهورای من... ببین پسر خاله حسین از مشهد برات چی سوغاتی آورده!!!!!!!!!!!! دستت درد نکنه داداشی...     اهورا : پسرخاله جون بذار بزرگ بشم...جبران میکنم...   ...
11 شهريور 1392

خنده ی اهورایی!

     اهورا از من پرسید: تفاوت من و آسمان چیست؟؟!!! تفاوت؟!!!!!!!!!!!اهورای من در این است: "وقتی تو می خندی،من آسمان را از یاد می برم..."   ...
9 شهريور 1392

بی تجربگی مامان...

پسر عزیزتر از جونم... دیروز از اون روزهای گرم شهریور بود.پس تصمیم گرفتیم برای گردش بریم بیرون شهر...تو راه با اینکه کولر ماشین روشن بودش ولی نور خورشید چنان داغ بود که خنکی کولر وتحت الشعاع خودش قرار می داد!!!!!!!! رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به یه جای سرسبز و قشنگ با هوای عالی!!!!!!!!!!!انگار که یه تیکه از بهشت بود واقعا"...یه کم که مستقر شدیم و سفره ی نهار و پهن کردیم،باد شروع به وزیدن کرد و آسمون ابری شد و هوا فوق العاده سرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! خدا رو شکر،2-3 تا بلوز آستین بلند برات برده بودم.ولی کلاه نبردم!!!!!!!!!!! آخه اصلا" به فکرم هم خطور نمی کرد که هوای داغ امروز یهو تا این اندازه سرد بشه!!!!!!! ...
9 شهريور 1392

لاکی لاکی!!!

جمعه 1 شهریور 1392 بعد از مدت ها بابا یک روز و کلا" خونه بود!!! هی فکر کردیم کجا بریم که خیلی بهمون خوش بگذره!!!آخرش اکبر آقا پیشنهاد داد که بریم طرفای سد بزرگی که نزدیک مراغه بودش... نظر پذیرفته شد و نهار و بردیم اونجا!!!! تو هم که عاشق گردش و ماشین سواری... تا سوار میشی خوابت می بره!!!!!!!!! اینم پسر ما در گردش...         آره کلوچه  مامان،می دونم عاشق گردشی...خب تو گردش استراحت می کنن دیگه!!!!!!!! و بعد از استراحت...             ب...
9 شهريور 1392